My doll girl

My doll girl
Part 6
"دستامپر 2025"
یه سال از بودن من به اینجا میگذره و جای تعجبه که الان زندم
توی این یه سال خیلی اتفاقا افتاد خیلی درد کشیدم هر چند الانم دارم بدتر این دردو تجربه میکنم...
اما....این مثل قبلی ها نیست هیچ نوع درد فیزیکی ندارم قبلم توسط یه نفر دزدیده شده
که باعث تمام بدبختی و زجر توی زندگیم اونه کسی که یه دنیا از شنیدن اسمش به خودشون می‌لرزن کسی که جون هزاران آدم بیگناه و آدم حروم*زاده گرفته
بله درست فکر می‌کنید
این دختر قلبشو به یه دیوونه تمام عیار داده
دیوونه ای که با هر شکنجه ای بهم میکنه منو بیشتر عاشق خودش میکنه...
"جئون جونگ کوک"
___
مثل همیشه سرد و بی روح بود
تمام کسایی که اونجا کار میکردن ازش می‌ترسیدن مطمئنا اون عاشق بود عاشق گرفتن جون آدما عاشق دیدن اینکه چطور اونا درد میکشن شاید برای این بود که نتونسته حس کنه کسی درکش میکنه نتونسته حس کنه کسی به اندازه اون توی زندگیش سختی کشیده


"آگوست ۲۰۱۰"
کوک:اوما...کجایی؟...اوماااا
به طبقه بالا رفت و با چشماش دنبال مادرش می‌گشت که صدای توجهشو جلب کرد به سمت صدا آروم قدم برداشت دستگیره در رو بین دستاش گرفت و درو باز کرد با باز کردن در لحظه ای متعجب شد و سر جاش خشک شد نمیتونست باور کنه هیجوره قابل هضم نبود اون یه بچه بود اینکه بخواد چیزی که داره میبینه رو باور کنه براش کار خیلی سختی بود چیزی نمیدونست
با صدای اروم و با لب های خشک شده شروع به حرف زدن کرد: اوما...دا..داری چیکار میکنی؟
.....:کوک...تو...تو اینجا چیکار...برا چی اومدی اینجا؟
کوک: این...آقاهه کیه؟ داری چیکار میکنه باهات؟
....:کوک ازت میخوام همین الان از اتاق بری بیرون زود باش"
با چشمای از اشک به مادرش زل زد و با صدای بلند داد زد: معلومه داری چیکار میکنی؟ بابا کجاستت؟
با عصبانیت تمام بلند شد و به سمت پسر بچه رفت دستشو محکم گرفت و به سمت آشپز خونه حرکت کرد
قاشق رو روی شعله گاز گذاشت تا گرم شه
دستشو روی صورت پسر چند باد محکم فرو آورد طوری که کل صورت بچه قرمز شده بود و از شدت محکم بودن ضربه صدایی نمیشنید قاشق رو برداشت و لباس بچه رو بالا زد و قاشق رو روی کمرش گذاشت
از ته دل داد میزد: اومااااا....بسههه...دردم میاد
ولی گوشش بدهکار نبود و کار خودشو می‌کرد بعد از اینکه کل کمر پسر با رد سوختگی نقاشی شده بود در خونه رو باز کرد و اونو مثل زباله از خونه به بیرون پرت کرد.....
دیدگاه ها (۶)

My doll girl Part7"ات"داشتم به اجوما کمک میکردم که گفت: ات ب...

My doll girl Part 8کوک تا حالا رنگ مهربونی رو ندیده بود صورت...

My doll girl Part 5بعد از گذشت چند مین دست از کارش کشید و از...

My doll girl Part 4رفتم پیش اجوما ات: اممم..ببخشید اجوما بهم...

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

دیدار اول ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط