بچهتر که بودم یه انیمیشنی بود به اسم

📝

بچه‌تر که بودم یه انیمیشنی بود به اسم
"جنی و دوازده پرنسس"
داستان دوازده تا خواهر بود که دختر شاه بودن و از روی یه کتاب یه فرمولی یاد گرفته بودن که شروع میکردن با یه حالت خاص تو اتاقشون می‌رقصیدن و یهو گل‌هایی که کف اتاق نقاشی شده بود تبدیل به پله میشدن و
میرفتن به یه سرزمین دیگه...

من عاشق این کارتون بودم و تقریبا هرروز از اول می‌دیدمش!
یه قالیچه وسط اتاقم داشتم که اتفاقا اونم روش گل داشت.
اونا که شروع‌ میکردن به رقصیدن منم سعی میکردم اداشونو درارم و همونجوری بپرم رو گلای قالی،ولی اتفاقی نمیفتاد و فکر میکردم چون نمیتونم مثل اونا پامو صاف بذارم رو زمین(باله میرقصیدن) عمل نمیکنه...

هرروز با امید و دقت بیشتری می‌رقصیدم بلکه از اتاقم یه راهی به سرزمین عجایب باز بشه...
نمیدونم دقیقا از کِی و کجا ناامید شدم ولی میدونم خیلی طول کشید تا بفهمم من پرنسس هیچ قصری نیستم!
شاهزاده‌ای هم درکار نیست!
کسی قرار نیست منو از این وضعیت نجات بده...
سرزمین عجایبی هم وجود نداره...
این‌جا همه چی همونطوری هست که‌ می‌بینی...
بدون روتوش،بدون حامی!
فقط خودتی و خودت...
دیدگاه ها (۳)

«يشقى المرء برقة قلبه»‏آدمیزاد به اندازه‌یلطافت قلبش درد می‌...

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفتآن خطا را به حقیقت کم ازی...

🍁مَردهانمیدانم از کدام سیّاره آمده اندامّا از هَر کجا که آمد...

‏یه اسکرین‌شات دیدم که دختره به پسره گفته بود«داره فردا برام...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

part ¹³ویو ا.تموقعیت قشنگی بودالبته اگه توی این وضعیت نبودما...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط