مولای من دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند
مولایِ من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند
و می دانیم پیراهنِ یوسف ، یادگارِ ابراهیم ، نزد توست
و اِی کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جانِ ما برساند .
و اِی کاش پیکی ، پیراهنِ تُرا به اَرمغان بیاورد
تا نورِ دیدگانمان گردد .
اِی کاش پیش از مُردن ، یک بار تُرا به یک نگاه ببینیم .
درازیِ دورانِ غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است .
کی می شود شب و روز تُرا ببینیم و چشمانمان به دیدارِ تو روشن گردد ؟
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نَجوا کنیم .
و می دانیم پیراهنِ یوسف ، یادگارِ ابراهیم ، نزد توست
و اِی کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جانِ ما برساند .
و اِی کاش پیکی ، پیراهنِ تُرا به اَرمغان بیاورد
تا نورِ دیدگانمان گردد .
اِی کاش پیش از مُردن ، یک بار تُرا به یک نگاه ببینیم .
درازیِ دورانِ غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است .
کی می شود شب و روز تُرا ببینیم و چشمانمان به دیدارِ تو روشن گردد ؟
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نَجوا کنیم .
- ۱.۰k
- ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط