درست میشه!
درست میشه!
درست میشه!
درست میشه!...
روزا میاد میره!
قول میدم به خودکشی فک نکنم
قول میدم شبام با گریه سحر نشه
قول میدم مشت نکوبم تو دیوار
قول میدم صورتم با ناخون خط کشی نشه
قول میدم به رفتن آدما و تنها شدنم فک نکنم
قول میدم ولی تموم این کارا رو بیشتر از قبل انجام میدم!
مثل روزایی که قول دادم کمتر آهنگ گوش بدم و بدون صدای سهیل و مسیح آرش و علی یاسینی دووم نیاوردم !...
از ساعت سه نصف شب تا هفت صبح که کلاسا شروع شه یکم وقت داری بخوابی!
ولی وای از شبی که با گریه خوابت ببره و با کابوس از خواب بپری!
کابوس وحشتناکی بود!
داشتن به زور میبردنم بخش روانی که تنها بمونم!
بابام یخ زده نگام میکرد!
مامانم بی تفاوت بود!
دلیل آرامشم حسی بهم نداشت!
رفیقامم صدای خنده هاشون تیر میشد تو قلبم!
داد زدم! خواهش کردم! التماس کردم!
ولی قرار بود برم و تو یه سلول انفرادی تنهای تنها از گریه دق کنم!
از خواب که پریدم تا مدت ها فکرم نا آروم بود!
ولی میدونی!!!
دنیای واقعی و مزخرفی که آدمای اطرافم برام ساختن زجر آور تر از سلول انفرادیه!!!
بهم میگن براشون مهمم ولی نبودنم هیچ وقت حس نمیشه
بهم میگن دلتنگم میشن ولی حتی تو فکرشونم نیستم
بهم میگن دوسم دارن ولی دارن بهم ترحم میکنن!
دیگه به خودکشی فکر نمیکنم امشب اون قدری گریه کردم که قلبم با تیر کشیدناش نفسم و بند آورده!
خدارو چه دیدی!؟
شاید صبح بیدار شدم و به جنازه ی سرد و بی روحم خیره شدم و آروم ترکش کردم!
ولی مراقب خودتون باشید
من ترحم نکردم
واقعی دوستون داشتم
واقعی دوست داشتم
از صمیم قلب ❤️ ...
من و از دوست نداشتنت نترسون
من اون دختریم که مامان و بابامم از داشتنم پشیمونن
چمیدونی شاید خدا هم از آفریدنم پشیمونه!...
مامانمم دوسم نداره!؟
میفهمی!؟
#کیانا_نوشت 💔
پانزدهم آبان 99 (:
پ.ن: اگه نوشته هام مشکلی داشتن ببخشید اشکای چشمام نمیزارن درست ببینم!
دیگه همه جا تاره 🥺!...
قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم 💔
من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم (:
درست میشه!
درست میشه!...
روزا میاد میره!
قول میدم به خودکشی فک نکنم
قول میدم شبام با گریه سحر نشه
قول میدم مشت نکوبم تو دیوار
قول میدم صورتم با ناخون خط کشی نشه
قول میدم به رفتن آدما و تنها شدنم فک نکنم
قول میدم ولی تموم این کارا رو بیشتر از قبل انجام میدم!
مثل روزایی که قول دادم کمتر آهنگ گوش بدم و بدون صدای سهیل و مسیح آرش و علی یاسینی دووم نیاوردم !...
از ساعت سه نصف شب تا هفت صبح که کلاسا شروع شه یکم وقت داری بخوابی!
ولی وای از شبی که با گریه خوابت ببره و با کابوس از خواب بپری!
کابوس وحشتناکی بود!
داشتن به زور میبردنم بخش روانی که تنها بمونم!
بابام یخ زده نگام میکرد!
مامانم بی تفاوت بود!
دلیل آرامشم حسی بهم نداشت!
رفیقامم صدای خنده هاشون تیر میشد تو قلبم!
داد زدم! خواهش کردم! التماس کردم!
ولی قرار بود برم و تو یه سلول انفرادی تنهای تنها از گریه دق کنم!
از خواب که پریدم تا مدت ها فکرم نا آروم بود!
ولی میدونی!!!
دنیای واقعی و مزخرفی که آدمای اطرافم برام ساختن زجر آور تر از سلول انفرادیه!!!
بهم میگن براشون مهمم ولی نبودنم هیچ وقت حس نمیشه
بهم میگن دلتنگم میشن ولی حتی تو فکرشونم نیستم
بهم میگن دوسم دارن ولی دارن بهم ترحم میکنن!
دیگه به خودکشی فکر نمیکنم امشب اون قدری گریه کردم که قلبم با تیر کشیدناش نفسم و بند آورده!
خدارو چه دیدی!؟
شاید صبح بیدار شدم و به جنازه ی سرد و بی روحم خیره شدم و آروم ترکش کردم!
ولی مراقب خودتون باشید
من ترحم نکردم
واقعی دوستون داشتم
واقعی دوست داشتم
از صمیم قلب ❤️ ...
من و از دوست نداشتنت نترسون
من اون دختریم که مامان و بابامم از داشتنم پشیمونن
چمیدونی شاید خدا هم از آفریدنم پشیمونه!...
مامانمم دوسم نداره!؟
میفهمی!؟
#کیانا_نوشت 💔
پانزدهم آبان 99 (:
پ.ن: اگه نوشته هام مشکلی داشتن ببخشید اشکای چشمام نمیزارن درست ببینم!
دیگه همه جا تاره 🥺!...
قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم 💔
من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم (:
۱۹.۶k
۱۴ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.