شکایت دارم از مویت از آن چشمان و ابرویت
شکایت دارم از مویت از آن چشمان و ابرویت
ازان تیزی مژگانت از آن نخل سر کویت
گله دارم از آن مهتاب که تابیده به ایوانت
از آن دست نسیم فریاد پریشان کرده گیسویت
هزاران شکوه ازپاییز زدنیا واز این هستی
از این پیمانه ی لبریز در این هنگامه مستی ...!
شکایت میکنم ازماه که آمد کنج ویرانه
به چشم این من بی چیزکشیدبرروی من دستی..!
اسیر دست طوفان است دلم هرشب در این رویا
بیابان است بیابان است ،همه سرتاسر دنیا
شکایت دارم از چشمی که دریا را نشانم داد
کجای نقشه پنهان است، لب یار و لب دریا...!
ازان تیزی مژگانت از آن نخل سر کویت
گله دارم از آن مهتاب که تابیده به ایوانت
از آن دست نسیم فریاد پریشان کرده گیسویت
هزاران شکوه ازپاییز زدنیا واز این هستی
از این پیمانه ی لبریز در این هنگامه مستی ...!
شکایت میکنم ازماه که آمد کنج ویرانه
به چشم این من بی چیزکشیدبرروی من دستی..!
اسیر دست طوفان است دلم هرشب در این رویا
بیابان است بیابان است ،همه سرتاسر دنیا
شکایت دارم از چشمی که دریا را نشانم داد
کجای نقشه پنهان است، لب یار و لب دریا...!
- ۵۵۷
- ۲۸ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط