میراث ابدی 💜پـارت¹¹💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پدربزرگ: چیشده؟
پیغامرسان: نامه ای فوری براتون آوردم.
پدربزرگ: بیار ببینم.
نامه را به پدربزرگ داد و رفت. پدربزرگ شروع کرد به خوندن با خواندن اون نامه در چهرش تعجب دیده شد. اهمیتی ندادم و صبحونه خوردنمو ادامه دادم.......
بابا: چیشده پدرجان؟
پدربزرگ: از چین پیام اومده. از طرف امپراطور چین هست. گفته که ولیعهدشون الان تو آتروپاتگان هست. و گفته پیداشون کنیم و به هیچکسی نگیم که اینجا هستن.
چییی! یاخدا. لقمه پرید تو گلوم. سرفه کردن امونمو برید. داداش زود یه لیوان آب برام ریخت و داد به دستم. مامان هم از پشتم میزد.....
پدربزرگ: چیشده مانیا؟
دستمو به نشونه هیچی تکون دادم. حالم خوب شد. داداش مشکوک نگام کرد.........
ــ حالم خوبه.
بابا: خوبه. خب داشتید میگفتید پدرجان.
پدربزرگ: هیچی باید پیداش کنیم. جونش در خطره.
بابا: نگفتن کجای آتروپاتگانه؟
پدربزرگ: نه متاسفانه.
ــ من میدونم کجاست.
همشون بهم نگاه کردن.......
داداش: تو مسافرخونه جناب اردشیرخان هست.
جااااان. از کجا میدونه؟.......
پدربزرگ: شما از کجا میدونید؟
داداش: مانیا بردتش اونجا و بهش قول داده به هیشکی نگه اون کیه و کجاست. مانیا همیشه هر مسافری ببینه که جا نداره رو میبره به اونجا. مانیا حالا تو قولتو نشکستی.
مامان: آره مانیا؟
ــ خب آره. دیروز بعد از ظهر تو جنگل دیدمش. بعد بردمش مسافرخونه.
داداش: نصفه شب برگشت خونه.
پدربزرگ: پس چرا نشستید بری و بیارینش اینجا. امپراطور به ما اعتماد کردن.
داداش: باشه. بهتره فقط منو و مانیا بریم اینطوری هیچکسی نمیفهمه کیه.
پدربزرگ: خوبه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #بی_تی_اس #استری_کیدز #اکسو #آسترو #پارک_بوگوم
پدربزرگ: چیشده؟
پیغامرسان: نامه ای فوری براتون آوردم.
پدربزرگ: بیار ببینم.
نامه را به پدربزرگ داد و رفت. پدربزرگ شروع کرد به خوندن با خواندن اون نامه در چهرش تعجب دیده شد. اهمیتی ندادم و صبحونه خوردنمو ادامه دادم.......
بابا: چیشده پدرجان؟
پدربزرگ: از چین پیام اومده. از طرف امپراطور چین هست. گفته که ولیعهدشون الان تو آتروپاتگان هست. و گفته پیداشون کنیم و به هیچکسی نگیم که اینجا هستن.
چییی! یاخدا. لقمه پرید تو گلوم. سرفه کردن امونمو برید. داداش زود یه لیوان آب برام ریخت و داد به دستم. مامان هم از پشتم میزد.....
پدربزرگ: چیشده مانیا؟
دستمو به نشونه هیچی تکون دادم. حالم خوب شد. داداش مشکوک نگام کرد.........
ــ حالم خوبه.
بابا: خوبه. خب داشتید میگفتید پدرجان.
پدربزرگ: هیچی باید پیداش کنیم. جونش در خطره.
بابا: نگفتن کجای آتروپاتگانه؟
پدربزرگ: نه متاسفانه.
ــ من میدونم کجاست.
همشون بهم نگاه کردن.......
داداش: تو مسافرخونه جناب اردشیرخان هست.
جااااان. از کجا میدونه؟.......
پدربزرگ: شما از کجا میدونید؟
داداش: مانیا بردتش اونجا و بهش قول داده به هیشکی نگه اون کیه و کجاست. مانیا همیشه هر مسافری ببینه که جا نداره رو میبره به اونجا. مانیا حالا تو قولتو نشکستی.
مامان: آره مانیا؟
ــ خب آره. دیروز بعد از ظهر تو جنگل دیدمش. بعد بردمش مسافرخونه.
داداش: نصفه شب برگشت خونه.
پدربزرگ: پس چرا نشستید بری و بیارینش اینجا. امپراطور به ما اعتماد کردن.
داداش: باشه. بهتره فقط منو و مانیا بریم اینطوری هیچکسی نمیفهمه کیه.
پدربزرگ: خوبه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #بی_تی_اس #استری_کیدز #اکسو #آسترو #پارک_بوگوم
۱۱.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.