زندگی نامه شهدا
#زندگی_نامه_شهدا
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
#شهید_حیدر_جلیلوند
در سال 83 به خدمت سربازی معرفی شدم و آموزشم را در اردکان یزد گذروندم. با توجه به شرایطی که داشتم، دوره سربازی را به عنوان مسئول باشگاه امام رضا(ع) داخل شهرک سازمانی هوا و فضا گذروندم، از همان طریق جذب سپاه و در سال 86 در بخش هوا فضای سپاه مشغول به کار شدم. کارم هم طوری بود که باید مرتب به مأموریت میرفتم.😊💐💐💐
برادر کوچک حیدر که 14 سال با او اختلاف سنی دارد، خواب دیده بود که شهیدی آوردند و چند خانم بالای سر او دارند گریه میکنند و وقتی بالای سر شهید میرود، میبیند داداش حیدر است. حتی به خودم بارها و بارها الهام شده بود که حیدرم شهید میشود و من دختر کوچک سه ماهه او را در آغوش میگیرم و در همین حین روضه حضرت رقیه(س) در بین جمعیت خوانده میشود.😢
هر ساله در ماه مبارک رمضان ختم دورهای قرآن بین فامیلها داریم. پانزدهم ماه مبارک رمضان هم ختم قرآن در خانه ما برگزار شد و همسایهای داشتیم که خیلی به حیدر ما علاقه داشت. همسایهمان آن شب در مراسم قرآنخوانی خانه ما حضور داشت و شاکی بود که من خیلی وقته حیدر را ندیدهام. اتفاقاً حیدر در آن لحظه تماس گرفت و با هم صحبت کردند و حتی حیدر آن شب با کل فامیل تلفنی صحبت کرد. گویی میدانست که این آخرین مکالمهاش با فامیل و دوستان است. فردای همان روز به شهادت رسید😢
چون دو دخترکوچک به نام ثنا و حنانه داشتم ،پدروخانواده میخواستند کمتر مأموریت برم😔از فرط علاقهای که به شغلم داشتم قبول نمیکردم. از طرفی هم از روزی که وارد سازمان هوا فضا شدم، حساسیت شغلیام ایجاب میکرد که دائم در مأموریت باشم😊
دوستانم خیلی بهم ارادت داشتند. آنقدر که در شهادتم از جیب خودشون برام مراسم میگرفتند. دوستانم میگفتند باید سالیان سال بگذرد تا دوباره کسی مثل حیدر جایگزین پیدا بشه💐💐💐
ما هر سال جشن نیمه شعبان در خانواده برگزار میکنیم که دو روز بعد از نیمه شعبان آخرین اعزام حیدر به سوریه انجام شد. همیشه که اعزام میشد، بچههایش را میبرد خانه پدر خانمش میگذاشت. ولی در اعزام سری آخر بچههایش را آورد خانه ما و گفت پدر اینها را به شما میسپارم😔. من برگشتم به او گفتم من نوکر خودت و بچههایت هستم.😔
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
#شهید_حیدر_جلیلوند
در سال 83 به خدمت سربازی معرفی شدم و آموزشم را در اردکان یزد گذروندم. با توجه به شرایطی که داشتم، دوره سربازی را به عنوان مسئول باشگاه امام رضا(ع) داخل شهرک سازمانی هوا و فضا گذروندم، از همان طریق جذب سپاه و در سال 86 در بخش هوا فضای سپاه مشغول به کار شدم. کارم هم طوری بود که باید مرتب به مأموریت میرفتم.😊💐💐💐
برادر کوچک حیدر که 14 سال با او اختلاف سنی دارد، خواب دیده بود که شهیدی آوردند و چند خانم بالای سر او دارند گریه میکنند و وقتی بالای سر شهید میرود، میبیند داداش حیدر است. حتی به خودم بارها و بارها الهام شده بود که حیدرم شهید میشود و من دختر کوچک سه ماهه او را در آغوش میگیرم و در همین حین روضه حضرت رقیه(س) در بین جمعیت خوانده میشود.😢
هر ساله در ماه مبارک رمضان ختم دورهای قرآن بین فامیلها داریم. پانزدهم ماه مبارک رمضان هم ختم قرآن در خانه ما برگزار شد و همسایهای داشتیم که خیلی به حیدر ما علاقه داشت. همسایهمان آن شب در مراسم قرآنخوانی خانه ما حضور داشت و شاکی بود که من خیلی وقته حیدر را ندیدهام. اتفاقاً حیدر در آن لحظه تماس گرفت و با هم صحبت کردند و حتی حیدر آن شب با کل فامیل تلفنی صحبت کرد. گویی میدانست که این آخرین مکالمهاش با فامیل و دوستان است. فردای همان روز به شهادت رسید😢
چون دو دخترکوچک به نام ثنا و حنانه داشتم ،پدروخانواده میخواستند کمتر مأموریت برم😔از فرط علاقهای که به شغلم داشتم قبول نمیکردم. از طرفی هم از روزی که وارد سازمان هوا فضا شدم، حساسیت شغلیام ایجاب میکرد که دائم در مأموریت باشم😊
دوستانم خیلی بهم ارادت داشتند. آنقدر که در شهادتم از جیب خودشون برام مراسم میگرفتند. دوستانم میگفتند باید سالیان سال بگذرد تا دوباره کسی مثل حیدر جایگزین پیدا بشه💐💐💐
ما هر سال جشن نیمه شعبان در خانواده برگزار میکنیم که دو روز بعد از نیمه شعبان آخرین اعزام حیدر به سوریه انجام شد. همیشه که اعزام میشد، بچههایش را میبرد خانه پدر خانمش میگذاشت. ولی در اعزام سری آخر بچههایش را آورد خانه ما و گفت پدر اینها را به شما میسپارم😔. من برگشتم به او گفتم من نوکر خودت و بچههایت هستم.😔
۲.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.