شکلات تخته ای
شکلات تخته ای
پارت ۲۳
الان دقیقا ۲ ساعته اومدیم خریددد ولی دستمون پر از خالیه:/
چون آناهید خانوم فقط برا خودش خرید کرده و داده دست ما و ما به عنوان غلامش داریم وسایل اینو حمل میکنیم
آناهید: پشمامم اون لباس روووو
پوکر برگشتم سمتش
ا.ت: خدایی تو دیگه نیاز به پشم زنی نداری از بس تو این دو ساعت پشمات ریخته
آناهید : بچ:)
هوف کلافه ای کشیدم و رفتم سمت لباسی که توجهم و جلب کرده بود
به شدت قشنگ بود و مطمئنن رو هیکل مینشست ظریف کاریاش باعث جلوه بیشتری شده بودن و من واقعا ازش خوشم اومد
بی توجه به اون سه تا رفتم داخل و به فروشنده گفتم تا برام بیارتش
بعد پرو و حرص دادن دخترا برا خاطر نشون ندادن لباس رفتیم یع چی بخوریم
مین هی: خداوکیلی انقد ما رو مثل خر دور خودت گردوندی الان دیگه باید اینجا رو تو حساب کنی
هانا: راس میگه احساس میکنم پاهام و از دس دادم
اونا که حرف میزدن من همینطوری میرفتم زیر میز تا من و نبینن چون مطمئنن آناهید من و مجبور به حساب کردن میکرد
اناهید: به من چه ا.ت باید حساب کنه چون داره صاحب زن داداش به این قشنگی میشه
بیا دیدین گفتم دختره فلان فلان شده
جیبم و خالی کرد دیگه
مین هی و هانا این بار حمله کردن سمت من تا حساب کنم
با یه لبخند ملیح از جام بلند شدم و تقریبا دویدم سمت در خروجی رستوران و به صدا زدنای اونام توجهی نکردم
والا مگه پول علف خرسه که من همینطوری برا شیکم اینا خرجش کنم ؟
من خودم با هزار جون کندن اینا رو از حلقوم اون مرتیکه بیرون کشیدم
با صدای ترمز ماشین برگشتم و به خیابون نگاهی کردم
اوه اینکه جونگکوکه حتما اومده دنبال زنش:/
خدایا من و تجزیه کن اینم زن زلیل شد
البته بود ولی خب من تا الان روش حساب باز کرده بودم😶🌫️
خاک بر سر زن زلیلش کنم
همینطور که زیر لب براشون غر غر میکردم به طرف خونه راه افتادم
اه اه من و جوگیر کردن با خودم ماشین نبردم حالا از اینجا تا عمارت باید پیاده برم
یکم گوشت اومده بود روم ولی اونم الان آب میشه :/
پوفففففف
با دیدن کسی که توی این چند سال ندیده بودمش دهنم وا موند
خب این پارت تقدیم بهتون به عنوان کادوی چهارشنبه سوری
امیدوارم نظرات قشنگتون و بگید
#گشاد_نباشیم
پارت ۲۳
الان دقیقا ۲ ساعته اومدیم خریددد ولی دستمون پر از خالیه:/
چون آناهید خانوم فقط برا خودش خرید کرده و داده دست ما و ما به عنوان غلامش داریم وسایل اینو حمل میکنیم
آناهید: پشمامم اون لباس روووو
پوکر برگشتم سمتش
ا.ت: خدایی تو دیگه نیاز به پشم زنی نداری از بس تو این دو ساعت پشمات ریخته
آناهید : بچ:)
هوف کلافه ای کشیدم و رفتم سمت لباسی که توجهم و جلب کرده بود
به شدت قشنگ بود و مطمئنن رو هیکل مینشست ظریف کاریاش باعث جلوه بیشتری شده بودن و من واقعا ازش خوشم اومد
بی توجه به اون سه تا رفتم داخل و به فروشنده گفتم تا برام بیارتش
بعد پرو و حرص دادن دخترا برا خاطر نشون ندادن لباس رفتیم یع چی بخوریم
مین هی: خداوکیلی انقد ما رو مثل خر دور خودت گردوندی الان دیگه باید اینجا رو تو حساب کنی
هانا: راس میگه احساس میکنم پاهام و از دس دادم
اونا که حرف میزدن من همینطوری میرفتم زیر میز تا من و نبینن چون مطمئنن آناهید من و مجبور به حساب کردن میکرد
اناهید: به من چه ا.ت باید حساب کنه چون داره صاحب زن داداش به این قشنگی میشه
بیا دیدین گفتم دختره فلان فلان شده
جیبم و خالی کرد دیگه
مین هی و هانا این بار حمله کردن سمت من تا حساب کنم
با یه لبخند ملیح از جام بلند شدم و تقریبا دویدم سمت در خروجی رستوران و به صدا زدنای اونام توجهی نکردم
والا مگه پول علف خرسه که من همینطوری برا شیکم اینا خرجش کنم ؟
من خودم با هزار جون کندن اینا رو از حلقوم اون مرتیکه بیرون کشیدم
با صدای ترمز ماشین برگشتم و به خیابون نگاهی کردم
اوه اینکه جونگکوکه حتما اومده دنبال زنش:/
خدایا من و تجزیه کن اینم زن زلیل شد
البته بود ولی خب من تا الان روش حساب باز کرده بودم😶🌫️
خاک بر سر زن زلیلش کنم
همینطور که زیر لب براشون غر غر میکردم به طرف خونه راه افتادم
اه اه من و جوگیر کردن با خودم ماشین نبردم حالا از اینجا تا عمارت باید پیاده برم
یکم گوشت اومده بود روم ولی اونم الان آب میشه :/
پوفففففف
با دیدن کسی که توی این چند سال ندیده بودمش دهنم وا موند
خب این پارت تقدیم بهتون به عنوان کادوی چهارشنبه سوری
امیدوارم نظرات قشنگتون و بگید
#گشاد_نباشیم
۴.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.