بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا آب میوه نبود

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!

بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق...

و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست...!

انسانم آرزوست


❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دیدگاه ها (۴۱)

🕊🌹🕊ای صبح دمت گرم چقدر ناز و قشنگی🕊🌹🕊الحق که صفا بخش دل خسته...

زندگی کلبه ی دنجی ستکه در نقشه خوددوسه تا پنجره رو به خیابان...

💎از حکيمي پرسيدند:معني زن چيست؟با تبّسم گفت: لوحي از شيشه اس...

خلاقیت با لامپ #هنری_های_رز#رز#خلاقیت#جذاب#نوآوری#ایده#سرگرم...

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دواآب میوه نبودبزرگ شدیم و فهمیدیم که...

ازدواج از روی اجبار۲ p12

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط