پیرمردی داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت...
پیرمردی داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت...
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته:
"حسین"
طوریکه انگشتش زخم شده!
ازش پرسیدن :حاجی چکار میکنی؟؟!!
گفت :چون میسر نیست من را کام او...
عشق بازی میکنم با نام او...
یاحسین(ع)...
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته:
"حسین"
طوریکه انگشتش زخم شده!
ازش پرسیدن :حاجی چکار میکنی؟؟!!
گفت :چون میسر نیست من را کام او...
عشق بازی میکنم با نام او...
یاحسین(ع)...
۷۱۴
۱۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.