قحط شانه های تو

آورده بود خاطره‌ها را به یاد و مُرد
سر را به روی دفتر شعرش نهاد و مُرد

قبل از شروع شعر جدیدش نوشته بود
نذر سلامتیّ سرت، إن یَکاد و مُرد

در زیر صفر مطلقِ سرمای رفتنت
یخ زد نهال شاعری از انجماد و مُرد

تصمیم بر سرودن شعری برای تو
آخر به دست عاشقتان کار داد و مُرد!

تنها نوشت "محشر" و در پانوشتِ متن
آن را به چشم‌های تو کرد استناد و مُرد

در قحطِ #شانه‌های تو باید به هیچکس
#تکیه نکرد و روی دو پا ایستاد و مُرد...

#سید_ایمان_زعفرانچی
دیدگاه ها (۴)

رفیق

اگر روزی گذشت و فراموشم شدکه بگویم صبح بخیراز بُهت و سکوتم د...

بدون شرح! 🙄🙄🙄

شاعرِ عصبانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط