.ت: بیا جامون و عوض کنیم من رانندگی میکنم
.ت: بیا جامون و عوض کنیم من رانندگی میکنم
کوک: باشه(پیاده شد تا ا.ت بشینه)
کوک: وای ن نه اونا آدمای خان بزرگن
ا.ت: وات او اونا گرگینه ان
کوک: آره فقط تند بروو تند
ا.ت:(سرعت و زیاد کرد تا بهشون نرسن)
کوک: خونه جیمین کجاست
ا.ت: من از کجا بدونم
کوک: فاک
جیمین ویو
دلم برای ا.ت خیلی تنگ شده بود رفتم جنگل تا خونه یه نفرو بخورم که دیدم یه ماشین به سرعت اومد سمتم
ا.ت ویو
داداش اون گازه میگم ترمز و بگیر الان میحوریم به این پسرهههه(میخواست بهش رانندگی یاد بده)
جیمین ویو
با نیروم ماشین نگه داشتم دختره اومد پایین تا دیدمش فهمیدم ا.ته
جیمین: ا.ت؟؟
ا.ت:(پرید بغل جیمین) یااا دلم برات تنگ شدههههه بود
کوک: اهم اهم
جیمین: وات کوک دوست قدیمی(میره کوک و میگیره بغل)
ا.ت: چرا منو نگرفتی بغل
جیمین: یاااا تو خدمتکار منیا
کوک: جانممممم خواهر من خدمتکار توئه(داد)
جیمین: چیمیگی ا.ت چه نسبتی به تو داره
کوک: ا.ت خواهرمه
جیمین: ا این خواهرت بود که خان بزرگ فرستادش پرورشگاه انسان ها
کوک: آره برگشته حافظش برگشته منم از طلسم دراومدم
جیمین: ی یعنی ا.ت دختر عممه؟؟؟
کوک: آره
ا.ت: آره من دختر عمتم
جیمین: میره ا.ت و میگیره بغل وایییییی
ا.ت: جیمینا مگه حافظت و از دست نداده بودی
جیمین: ع.ج یه قرص توی جام خون ریخته بود که کلا حدود چند روز فراموشی میگرفتی بخاطر همین
لایک: ۲٠
کوک: باشه(پیاده شد تا ا.ت بشینه)
کوک: وای ن نه اونا آدمای خان بزرگن
ا.ت: وات او اونا گرگینه ان
کوک: آره فقط تند بروو تند
ا.ت:(سرعت و زیاد کرد تا بهشون نرسن)
کوک: خونه جیمین کجاست
ا.ت: من از کجا بدونم
کوک: فاک
جیمین ویو
دلم برای ا.ت خیلی تنگ شده بود رفتم جنگل تا خونه یه نفرو بخورم که دیدم یه ماشین به سرعت اومد سمتم
ا.ت ویو
داداش اون گازه میگم ترمز و بگیر الان میحوریم به این پسرهههه(میخواست بهش رانندگی یاد بده)
جیمین ویو
با نیروم ماشین نگه داشتم دختره اومد پایین تا دیدمش فهمیدم ا.ته
جیمین: ا.ت؟؟
ا.ت:(پرید بغل جیمین) یااا دلم برات تنگ شدههههه بود
کوک: اهم اهم
جیمین: وات کوک دوست قدیمی(میره کوک و میگیره بغل)
ا.ت: چرا منو نگرفتی بغل
جیمین: یاااا تو خدمتکار منیا
کوک: جانممممم خواهر من خدمتکار توئه(داد)
جیمین: چیمیگی ا.ت چه نسبتی به تو داره
کوک: ا.ت خواهرمه
جیمین: ا این خواهرت بود که خان بزرگ فرستادش پرورشگاه انسان ها
کوک: آره برگشته حافظش برگشته منم از طلسم دراومدم
جیمین: ی یعنی ا.ت دختر عممه؟؟؟
کوک: آره
ا.ت: آره من دختر عمتم
جیمین: میره ا.ت و میگیره بغل وایییییی
ا.ت: جیمینا مگه حافظت و از دست نداده بودی
جیمین: ع.ج یه قرص توی جام خون ریخته بود که کلا حدود چند روز فراموشی میگرفتی بخاطر همین
لایک: ۲٠
۴.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.