part12💕🐸
part12💕🐸
لباسم رو عوض کردم و موهام رو خشک کردم،پوفی کشیدم و خودم رو انداختم روی تخت،چطور شد که عاشقش شدم؟
[19سالگیبورا]
بیحال و کلافه دستی روی سرم کشیدم،نگاه سردم رو از اطراف برداشتم و به سمت دانشگاه راه افتادم.. همهمهای توی مدرسه ایجاد شده بود
هانول بدو بدو سمتم اومد و با ذوق نگاهم میکرد
هانول«بالاخره اومدیی؟؟ واییی.. یه پسره جدید اومده مدرسه.. باید ببینیش
بورا«ینی همه اینا واسه یه پسره؟ مشتاق نیستم ببینمش
هانول«ولی خیلی تایپ توئه
بورا«امم..کجاست؟
هانول«خنده*میدونستم.. دنبالم بیا
اروم باهم رفتیم و میون جمعیت قایم شدم،از همین الان دخترا فنش شده بودن،ولیخب همچنان اون پسرای لوس و ننر دنبالم بودن،فقط بخاطر قیافم و شخصیتم در به در دنبالم بودن..میخواستم اروم سمت کلاس برم که انگار قرار نبود همچین ارومم باشه، سرم پایین بود و تنها چیزی که دیدم یه سایه بزرگ بود، و بوم! خوردم بهش.. سریع عقب اومدم و با دیدنش حرفم تو دهنم ماسید
پسر«حواستون باشه..
[Now]
لبخندی زده بودم که در باز شد..
بورا«چیه؟
تهیونگ«کارت دارم..میای؟
بورا«باشه
بغض خاصی گلومو چنگ میزد.. هی کیم تهیونگ.. چرا اینجوری رفتار میکنی؟
[چند دقیقه بعد]
بورا«واقعا میخوایش؟
تهیونگ«هوم
بورا«و اونموقع پس من چی؟
تهیونگ«بنظرت؟
بورا«قطعا منشیت،مطمئنی که میخوای اینکارو انجام بدیم؟
تهیونگ«البته
بورا«درمورد تیمارستان و جرم هات..
تهیونگ«اوه بچه..هنوز درگیر اونایی؟
بورا«خب.. میدونی که.؟ میترسم
تهیونگ«همهچیز با رشوه حل میشه، واگه نشد، مرگ!
بورا«هی تو کی وقت کردی؟
تهیونگ«بورا
بورا«هوم؟
تهیونگ«بار اولی که همو دیدیدم یادته؟
بورا«اره.. خیلی خوب..
لباسم رو عوض کردم و موهام رو خشک کردم،پوفی کشیدم و خودم رو انداختم روی تخت،چطور شد که عاشقش شدم؟
[19سالگیبورا]
بیحال و کلافه دستی روی سرم کشیدم،نگاه سردم رو از اطراف برداشتم و به سمت دانشگاه راه افتادم.. همهمهای توی مدرسه ایجاد شده بود
هانول بدو بدو سمتم اومد و با ذوق نگاهم میکرد
هانول«بالاخره اومدیی؟؟ واییی.. یه پسره جدید اومده مدرسه.. باید ببینیش
بورا«ینی همه اینا واسه یه پسره؟ مشتاق نیستم ببینمش
هانول«ولی خیلی تایپ توئه
بورا«امم..کجاست؟
هانول«خنده*میدونستم.. دنبالم بیا
اروم باهم رفتیم و میون جمعیت قایم شدم،از همین الان دخترا فنش شده بودن،ولیخب همچنان اون پسرای لوس و ننر دنبالم بودن،فقط بخاطر قیافم و شخصیتم در به در دنبالم بودن..میخواستم اروم سمت کلاس برم که انگار قرار نبود همچین ارومم باشه، سرم پایین بود و تنها چیزی که دیدم یه سایه بزرگ بود، و بوم! خوردم بهش.. سریع عقب اومدم و با دیدنش حرفم تو دهنم ماسید
پسر«حواستون باشه..
[Now]
لبخندی زده بودم که در باز شد..
بورا«چیه؟
تهیونگ«کارت دارم..میای؟
بورا«باشه
بغض خاصی گلومو چنگ میزد.. هی کیم تهیونگ.. چرا اینجوری رفتار میکنی؟
[چند دقیقه بعد]
بورا«واقعا میخوایش؟
تهیونگ«هوم
بورا«و اونموقع پس من چی؟
تهیونگ«بنظرت؟
بورا«قطعا منشیت،مطمئنی که میخوای اینکارو انجام بدیم؟
تهیونگ«البته
بورا«درمورد تیمارستان و جرم هات..
تهیونگ«اوه بچه..هنوز درگیر اونایی؟
بورا«خب.. میدونی که.؟ میترسم
تهیونگ«همهچیز با رشوه حل میشه، واگه نشد، مرگ!
بورا«هی تو کی وقت کردی؟
تهیونگ«بورا
بورا«هوم؟
تهیونگ«بار اولی که همو دیدیدم یادته؟
بورا«اره.. خیلی خوب..
۲.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.