تلخ

تلخ
چون قرابه‌یِ زهری
خورشید از خراش خونین گلو می‌گذرد.
سپیدار
دلقکِ دیلاقی‌ست
بی‌مایه
با شلوار ابلق و شولای سبزش،
که سپیدیِ خسته‌خانه را
مضمونی دریده کوک می‌کند.

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۱)

خوشم با شمیم بهاری که نیست غباری که هست و سواری که نیستبه دن...

شباز شب های پائیزی‌ست؛از آن همدرد و با من مهربانشب های اشک آ...

زندگی دائـمی زیـر یـک سقـف، تفریحات کاملا مشترک، عدم وجود لح...

یک روزهایی هم برایِ خودت باش ...برایِ خودت وقت بگذار ،به خود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط