رمان من دوستت دارم دیونه پارت به آرومی به پدرش نز

رمان من دوستت دارم دیونه 🌹 🌹 #پارت۱ #به آرومی به پدرش نزدیک شدودستان کشیده ظریفش راجلوی چشمان پدرش گرفت.. کیان ستوده مردی بزرگ وخیرخواه بودغرورش باعث میشد همه از اوحساب ببرند.. جونش به جون تنهادخترکش که ازهمسرش که عاشقانه دوستش داشت به یادگار مانده بود بند بود.. دستان بزرگ ومردانه اش را روی دستان ظریف دخترکش کشیدوبالبخند گفت..
-خرگوش بابا بالاخره از لونش بیرون امد. خوب میدانست عزیز کرده اش از این که او راخرگوش خطاب کند حرصی میشود دخترک متعرض پدرش راصداکرد.. کیان خنده ای بلندی سرداددست دخترکش راگرفت واوراروی پای خودنشاند.. دخترک سرخوش خنده ای کردوگفت:
-بابایی من دیگه بزرگ شدم پات درد میگیره...
گونه ای دخترکش را بوسه ای زدوگفت:
-تو برای من هنوز همون رویا کوچولویی هیچوقت بزرگ نمیشی..
دخترک خودش را بیشتر لوس کردودرآغوش پدرجاگرفت..
-بابایی چیکارم داشتی گفتی بیام؟؟
-خواستم بگم برایه سفر کاری باید برم خارج شهر..
-چی بازم سفر کاری بابایی دلم برات تنگ میشه.. میشه نری؟؟
-نه عزیزم این قرارداد خیلی مهمه باید برم..
دختر بالبان ورچیده گفت..
-مهم تر از من که میگم نرو..
دخترکش را بیشتر درآغوش فشردوپاسخ داد..
-تو این دنیا هیچی برای من مهم تر از دخترقشنگم نیست.. بعد تای ابرویش را بالا داد وگفت..
-تو که نمیخوایی بابایی ورشکست بشه میخوای؟؟
-معلومه که نمیخوام..
کیان خندیدوگفت..
_آقربون دختر چیز فهمم بشم..تو غیاب من باز آتیش نسوزونی خدمتکارا خیلی از دستت شاکین آاا.. خنده ای شیطنت آمیزی زد وگفت:
-چشم هرچی بابایم بگه.... سینا برادرزاده ای کیان ستود که بامادرش درخانه ای کیان زندگی میکرد تماشاگر دلبریهای پدر ودختر بود. سینا هیچ دل خوشی از کیان ودخترکش نداشت.. اوگمان میکرد کیان همه ای اموالش را بالا کشیده.. وبه دنبال این بود که اتویی دست کیان بدهد واموال پدرش راپس بگیرد.. گلرخ مادر سینا زنی سخت ومهربان بود هرچی سعی میکردکه سینا رامتقاعد میکردکه کیان پول پدرش را بالا نکشیده.. به گوش پسرکش نمیرفت که نمیرفت او فقط به فکر اموالی بود که باید پس بگیرد
نویسنده: خودم😊
لایک ونظریادتون نره🌹
دیدگاه ها (۶)

🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۲ #-الو بابایی پس کجامونی دلم ...

🌹 🌹 من دوستت دارم دیوونه #پارت۳ #خودرابه پذیرش رساند ونفس ن...

👌 👍

😞 😣

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط