من دوستت دارم دیونه پارت الو بابایی پس کجامونی د
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۲ #-الو بابایی پس کجامونی دلم برات تنگ شده..
-قربون اون دلت برم عزیز بابا چشم رو هم بزاری بابا کنارته.. چشماشو روهم گذاشت ودوباره باز کرد..
-بستم وباز کردپس چرا نیستی؟؟
-کیان خنده ای بلندی سردادوخواست چیزی بگوید که صدای جیغ لاستیک ویااباالفضل گفتن کیان درهم آمیخت وبعد از آن بوق های پشت سرهمی که آشوب به دل عزیز کرده ای کیان انداخت چند بار شماره ای پدرش را گرفت خاموش بود اشکانش راه خود را پیدا کرد.. گلرخ که بیتابی رویارادید به او نزدیک شد..
-چیشده دخترم چرا بیتابی میکنی؟
_ب.. باباهرچی زنگ میزنم خاموشه صدای جیغ لاستیک وشنیدم.. عمه گلرخ دلم شورمیزنه..
-نگران نباش انشالله که چیزی نمیشه... سینا به آنها نزدیک شدوبااخمهای در هم گفت:
-باز چیشده آبغوره گرفتی؟ آخی نکنه عروسکتو گم کردی.. گلرخ نگاه تندی به سینا انداخت واسمش را صدا کرد..
-سیناا
-چیه مامان مگه بد میگم.. عین بچه ها میمونه لوس وننر.. رویا دهن باز کردکه جواب پسر عموی خودخواهش را بدهد موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد شماره ای کیان بود باخوشحالی اتصالو برقرار کرد..
-الو بابایی..
صدای ناآشنایی درگوشش پیچید..
-سلام منزل کیان ستوده؟
دلهره ای شدید به دل دخترک چنگ انداخت وباصدای لرزان گفت:
-ب.. بله گوشی بابای من دست شما چیکار میکنه _
-من از بیمارستان تماس میگیرم باباتون تصادف کرده الانم اتاق عمل هستن.. روح از تن دخترک بیچاره خارج شد.. پاهایش سست شدوروی زمین نشست.. سینا گوشی را از روی مبل برداشت.و . پاسخ داد.. بعد از چند دقیقه رو کردسمت رویاو گفت:
-اگه عمو چیزیش بشه همش تقصیرتوء... گلرخ خانم که کاملا گیج شده بودگفت:
-میشه بگی اینجا چه خبره جون به لب شدم... رویا بادو خودش را به اتاقش رساند لباسش را پوشید واز اتاق بیرون رفت...
-سینا میشه بگی بابام کدوم بیمارستانه سینابدون حرف از خونه بیرون رفت گلرخ خانم ورویا هم باعجله دنبالش دویدن... به محض رسیدن رویا باعجله ازماشین پیاده شدوسمت درساختمان بیمارستان دوید..
نویسنده:s
لایک ونظریادتون نره☺
-قربون اون دلت برم عزیز بابا چشم رو هم بزاری بابا کنارته.. چشماشو روهم گذاشت ودوباره باز کرد..
-بستم وباز کردپس چرا نیستی؟؟
-کیان خنده ای بلندی سردادوخواست چیزی بگوید که صدای جیغ لاستیک ویااباالفضل گفتن کیان درهم آمیخت وبعد از آن بوق های پشت سرهمی که آشوب به دل عزیز کرده ای کیان انداخت چند بار شماره ای پدرش را گرفت خاموش بود اشکانش راه خود را پیدا کرد.. گلرخ که بیتابی رویارادید به او نزدیک شد..
-چیشده دخترم چرا بیتابی میکنی؟
_ب.. باباهرچی زنگ میزنم خاموشه صدای جیغ لاستیک وشنیدم.. عمه گلرخ دلم شورمیزنه..
-نگران نباش انشالله که چیزی نمیشه... سینا به آنها نزدیک شدوبااخمهای در هم گفت:
-باز چیشده آبغوره گرفتی؟ آخی نکنه عروسکتو گم کردی.. گلرخ نگاه تندی به سینا انداخت واسمش را صدا کرد..
-سیناا
-چیه مامان مگه بد میگم.. عین بچه ها میمونه لوس وننر.. رویا دهن باز کردکه جواب پسر عموی خودخواهش را بدهد موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد شماره ای کیان بود باخوشحالی اتصالو برقرار کرد..
-الو بابایی..
صدای ناآشنایی درگوشش پیچید..
-سلام منزل کیان ستوده؟
دلهره ای شدید به دل دخترک چنگ انداخت وباصدای لرزان گفت:
-ب.. بله گوشی بابای من دست شما چیکار میکنه _
-من از بیمارستان تماس میگیرم باباتون تصادف کرده الانم اتاق عمل هستن.. روح از تن دخترک بیچاره خارج شد.. پاهایش سست شدوروی زمین نشست.. سینا گوشی را از روی مبل برداشت.و . پاسخ داد.. بعد از چند دقیقه رو کردسمت رویاو گفت:
-اگه عمو چیزیش بشه همش تقصیرتوء... گلرخ خانم که کاملا گیج شده بودگفت:
-میشه بگی اینجا چه خبره جون به لب شدم... رویا بادو خودش را به اتاقش رساند لباسش را پوشید واز اتاق بیرون رفت...
-سینا میشه بگی بابام کدوم بیمارستانه سینابدون حرف از خونه بیرون رفت گلرخ خانم ورویا هم باعجله دنبالش دویدن... به محض رسیدن رویا باعجله ازماشین پیاده شدوسمت درساختمان بیمارستان دوید..
نویسنده:s
لایک ونظریادتون نره☺
- ۲.۵k
- ۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط