p①②
رفتم خیلی یواش در اتاق جیهوپ رو باز کردم و رفتم داخل رفتم نزدیک تختش و نگاش کردم
لیا: اخیییییی داداشی جونممم چقدر کیوت خوابیدی، ولی دیگه وقتشه بیدارت کنم😈
رفتم روی تخت و خودمو انداختم روش ک مثل برق گرفته ها بیدار شد
لیا: سلام داداش گلم😁
هوپی: لیا تو بودی، خدا بگم چکارت کنه ، این چطرز بیدار کردنه اخههه*بلند*
لیا:*خنده*دلم خواست اینجوری بیدارت کردم
هوپی: ک دلت خواست اره؟
لیا: اوهوم
یهو جاشو با من عوض کرد و حالا جیهوپ روم خیمه زده بود
هوپی: الان ک حالتو اوردم سرجاش میفهمی
و شروع کرد ب قلقلک دادنم
لیا: اییییی جیهوپ غلط کردم *خنده*... اییی..... ت.. توروخدا..... بسه دیگه...
هوپی: بگو داداش غلط کردم تا ولت کنم زود باش
لیا:*خنده*ب... باشه باشه... غلط کردم.... حالا ولم کن
بالاخره ولم کرد دلم درد میکرد از بس ک خندیده بودم
اومد نزدیکم و لپمو بوسید
هوپی: خب حالا پاشو بریم غذا بخوریم من گشنمه
لیا: باشهه
پاشدیم رفتم توی اشپز خونه و با هم دیگه غذا درست کردیم و خوردیم
نشسته بودیم سر مبل و داشتیم فیلم نگاه میکردیم
جیهوپ منو بغل کرده بود ک یهو مثل جن زده ها از جام پریدم
لیا: دادااااااش *هیجان*
هوپی: چته دیوونه ترسیدم
لیا: بگو امروز کیو دیدم
هوپی: خب کیو دیدی
لیا: اگه گفتی کیو دیدم
هوپی: کیو دیدی
لیا: ی حدس بزن
هوپی: عهههه لیا بگو دیگه کشتیم
لیا: تو کهنوز زنده ای😐
هوپی: لیا....... هوفففف*حرصی*
لیا: خوب بابا انقدر فشار نخور.... امروز ک رفتم بیمارستان نامجونو دیدم
هوپی: چی؟.. اون اونجا چکار میکنه
لیا: مدیر بیمارستانه
هوپی: جدی؟ نمیدونستم..... خب؟
لیا: خب ک وقتی رفتم توی اتاق اومد و بغلم کرد منم تعجب کرده بودم...*تعریف ماجرا *
هوپی: اووو پس دیگه امید وارم از این بچه بازیا در نیاری و منو انقدر اذیت نکنی یکم ادم شو دیگه
لیا: عهههههه داداششش من حتی اگه پیرم بشم بازم تورو اذیت میکنم.... چون دوست دارم عذیتت میکنم
خندید و بغلم کرد و سرمو بین بازوشو و بغل سینش نگه داشت*امید وارم متوجه بشین چی گفتم😐*
هوپی: منم دوست دارم خواهر خنگ من
حتمایتا خیلی کمه ۷٠٠تا فالور همش ۲٠تا یا ۳٠تا لایک میکنن💔😔
لیا: اخیییییی داداشی جونممم چقدر کیوت خوابیدی، ولی دیگه وقتشه بیدارت کنم😈
رفتم روی تخت و خودمو انداختم روش ک مثل برق گرفته ها بیدار شد
لیا: سلام داداش گلم😁
هوپی: لیا تو بودی، خدا بگم چکارت کنه ، این چطرز بیدار کردنه اخههه*بلند*
لیا:*خنده*دلم خواست اینجوری بیدارت کردم
هوپی: ک دلت خواست اره؟
لیا: اوهوم
یهو جاشو با من عوض کرد و حالا جیهوپ روم خیمه زده بود
هوپی: الان ک حالتو اوردم سرجاش میفهمی
و شروع کرد ب قلقلک دادنم
لیا: اییییی جیهوپ غلط کردم *خنده*... اییی..... ت.. توروخدا..... بسه دیگه...
هوپی: بگو داداش غلط کردم تا ولت کنم زود باش
لیا:*خنده*ب... باشه باشه... غلط کردم.... حالا ولم کن
بالاخره ولم کرد دلم درد میکرد از بس ک خندیده بودم
اومد نزدیکم و لپمو بوسید
هوپی: خب حالا پاشو بریم غذا بخوریم من گشنمه
لیا: باشهه
پاشدیم رفتم توی اشپز خونه و با هم دیگه غذا درست کردیم و خوردیم
نشسته بودیم سر مبل و داشتیم فیلم نگاه میکردیم
جیهوپ منو بغل کرده بود ک یهو مثل جن زده ها از جام پریدم
لیا: دادااااااش *هیجان*
هوپی: چته دیوونه ترسیدم
لیا: بگو امروز کیو دیدم
هوپی: خب کیو دیدی
لیا: اگه گفتی کیو دیدم
هوپی: کیو دیدی
لیا: ی حدس بزن
هوپی: عهههه لیا بگو دیگه کشتیم
لیا: تو کهنوز زنده ای😐
هوپی: لیا....... هوفففف*حرصی*
لیا: خوب بابا انقدر فشار نخور.... امروز ک رفتم بیمارستان نامجونو دیدم
هوپی: چی؟.. اون اونجا چکار میکنه
لیا: مدیر بیمارستانه
هوپی: جدی؟ نمیدونستم..... خب؟
لیا: خب ک وقتی رفتم توی اتاق اومد و بغلم کرد منم تعجب کرده بودم...*تعریف ماجرا *
هوپی: اووو پس دیگه امید وارم از این بچه بازیا در نیاری و منو انقدر اذیت نکنی یکم ادم شو دیگه
لیا: عهههههه داداششش من حتی اگه پیرم بشم بازم تورو اذیت میکنم.... چون دوست دارم عذیتت میکنم
خندید و بغلم کرد و سرمو بین بازوشو و بغل سینش نگه داشت*امید وارم متوجه بشین چی گفتم😐*
هوپی: منم دوست دارم خواهر خنگ من
حتمایتا خیلی کمه ۷٠٠تا فالور همش ۲٠تا یا ۳٠تا لایک میکنن💔😔
۱۰.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.