خریدارعشق

* 💞﷽💞




💗 #خریدار_عشق 💗
#قسمت1

از صدای برخورد سنگ به شیشه اتاقم بیدار شدم رفتم لب پنجره پرده رو کنار زدم - وااایی باز این پت و مت اومدن
پرده رو گذاشتم روی سرم
پنجره رو باز کردم
- دیونه ها اینجا چیکار میکنین
سهیلا: تنبل خانم ، یه ساعته داریم سنگ میزنیم به پنجره مثل خرس قطبی خوابیدی ،داداش بیچاره ات بیدار شده تو بیدار نشدی
- ای وااای با سنگ زدین پنجره اتاق جواد
مریم: نه بابا ،از صدای پنجره اتاق تو بیدار شده
سهیلا: حالا زود باش بیا بریم دانشگاه - شما برین ،من اول باید گندی که زدین و جمع کنم ، خودم میام
مریم: دیدی سهیلا ،نگفتم خل بازی در میاره نمیاد - خل منم یا شما ،مثل دزدا سنگ میزنین به شیشه ؟
سهیلا: باشه بابا...
رفتیم ،مریم سوار شو بریم
پنجره رو بستم
خودمو برای برخورد با جواد آماده کردم «مریم و سهیلا دخترای خیلی خوبی بودن ،از اول دانشگاه باهم بودیم ، ولی چون خانواده من خیلی مذهبی بودن ، دوستی با سهیلا و مریم و برام منع کرده بودن ،ولی من همیشه حرف خودمو میزدم ،میگفتم که ظاهر آدما دلیل بر باطن بدشون نمیشه ،
هر چند یه کم شیش و هشت میزنن ولی بازم دخترای خوبی بودن »
مانتو مشکی مو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم کیفمو برداشتم و رفتم بیرون...

ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

* 💞﷽💞💗 #خریدار_عشق 💗#قسمت2از پله ها رفتم پایین مامان و جواد ...

* 💞﷽💞💗 #خریدار_عشق 💗#قسمت3بعد تمام شدن کلاس رفتیم داخل محوطه...

࣪ ᳝⋆ رقص با بارون 🎐#تکپارتی#جیهوپ ﹙نیلا _ ، هوسوک +﹚        ...

#مافیای_من #P4لینو:کار داشتم پس زودتر بیدار شدم ‍و رفتم دنبا...

اولین سناریو یی هست که مینویسم امیدوارم بد نشده باشه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط