حوض آب خال ام در پا ماه افتاده ام

حوضِ آب خالے ام، در پاےِ ماه افتاده ام
آنقـَـدر مـاهے کہ در بنـدِ گنــاه افتــاده ام

دستھایم را رهـا کردے دلـَم پابندِ تـُوست
مثلِ یک کودک بہ دنبالِ تو راه افتاده ام

در کدامین گُـل بہ دنبالِ تـُو باشم نازِمن
تا دَهَن وا کـَرده اے در اشتباه افتاده ام

مے نشینے روبرویم باز مےخندے بہ من
چالہ سهل است اے خدا، حالا بہ چاه افتاده ام

سایہ ام را مے زَنے با تیر دائم گرچہ من_
مثـلِ سـایہ زیـرِ پایت گاه گاه افتاده ام

نامہ ے اعمالِ مـا را کرده چشمانت سیاه
بـا سیـاهِ چشـم هـایت در گـُناه افتاده ام

رودِ سَرگـردانم و در حسرتِ دریــا شـُدن
بازهـَم دُنبـالِ چشمـانت بہ راه افتاده ام

#الهه_سلطانی
دیدگاه ها (۶)

شاعر تو را دید و غم خود باز یادش رفتشعر کبوتر با کبوتر باز ....

ﺑﺎﺗﻮﺍَﻡﻋﺸﻖ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻱ ﭘﻨﻬﺎﻧﻲ ِﻣﻦﺑﺎﺗﻮﺍَﻡﺑﻲ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﻳﺸ...

آسمانم سراسر تاریک است▪ ️وقتی نباشی دیگر چه فرق می کند ماه ب...

غم انگیز‌ترین داستان کوتاهم نیما یوشیج گفته اونجا که میگه: د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط