دل نویس

دل نویس
یک روز چشم وا کردم و دیدم همه ی فصل ها و ماه ها و روزها برایم شبیه به هم اند.
در پنج شنبه همان احساسی را دارم که در شنبه دارم و غروب دوشنبه برایم با غروب جمعه، هیچ فرقی ندارد!
بهار فقط بهار است و پاییز،
فقط پاییز...
دیگر زیباییِ گلها،
من را به وجد نمی آورَد،
خِش خشِ برگ ها من را یادِ کسی نمی اندازد و جدول های کنار خیابان را که می بینم؛
به سرم هوای قدم زدن و دیوانگی نمی زند!
تنهاییِ پروانه ها دلم را نمی لرزانَد،
مقصد قاصدک ها برایم مهم نیست و دنبالِ شجره نامه ی جیرجیرک ها نمی گردم!
یک روز چشم وا می کنم و می بینم که زندگی را بیش از اندازه جدی گرفته ام و تمام تلاشی که می کنم برای زنده ماندن است،
نه زندگی کردن!
از یک جایی به بعد، همه چیزِ جهان برایم تکراریست،
نه اشتیاقی برای عاشقِ کسی شدن دارم و نه انگیزه ای برای عاشقانه با کسی حرف زدن!
تمام زندگی ام طبق فرمول یکنواختِ منطق، پیش می رود و دیگر هیچ آرزوی عجیبی در سرم ندارم...
من لابه لای مشکلات و سختی ها بزرگ می شدم اما میدانم آن روز، من بزرگ نشده ام!
فقط کودک بلند پرواز دروم را کشته ام...
بزرگ شدن اینقدرها ترسناک نبود!

#خاص
دیدگاه ها (۴۱)

زیبایی، در هیچ چیز ابدی نیستبه جز یک ذات زیبا که تا ابد زیبا...

یه بار، یکی به من گفت که چیزی به اسم آدم بد وجود نداره؛ همه‌...

گوشه ی قلبِ تمام آدم هایک صندلی خالی ست!و باد همیشه از همان ...

خسـتــــــــــم خـــــــــــــــدا از مجـازے خستـــــماَز آد...

پاییز؛ نشان هزار رنگ زندگی از نگاه دوربینبهترین شیوه زندگی آ...

🌱🍒از روز دستبرد به باغ و بهار تودارم غنیمت از تو گلی یادگارت...

(۲part)..... نامه ای به وجودم.. ـــــــــــــــ.... سوالت به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط