رمان(عشق)پارت۹
سوسن:فرید چی؟؟؟؟؟ اون چی شد؟. (عمر برای اینکه سوسن نگران نشه گفت:فرید فرید... فرید دستگیر شده). سوسن(با خوشحالی): خداروشکر... پس یعنی از شرش خلاص شدیم؟. عمر: معلومه که خلاص شدیم عشقم.... فرید دیگه نمیتونه بهت آسیبی برسونه☺️☺️☺️. سوسن:ببینم آقای دکتر عمر😅😅😅 تا کی قراره اینجا بمونم. عمر: تا فردا عشقم. سوسن:عمرتوروخدا من نمیتونم اینجا بمونم حوصلم سر میره دوست ندارم اینجا بمونم لطفا. عمر: نه☺️ نمیشه شما باید امشبو اینجا بمونید...... تازه عمر ارن دکترته چرا باید حوصلت سر بره تازه الان بیرون در این همه آدم صف کشیدن که تورو ببینن اما من گفتم نمیشه الاوبلا من باید اول عشقمو ببینم . سوسن(باخنده):عمر یااااااا خب بزار بیان تو دیگه چرا وایسادی🤣🤣🤣🤣. عمر: شرط داره اول باید منو ببوسی🤣🤣🤣 سوسن: عمر... یااااا... از دست تو بچه شدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر: همین که گفتم باید اول ببوسی بعد من درو باز میکنم🤣🤣🤣🤣. سوسن: از دست تو عمر( و بوسش میکنه و میگه: بیا اینم از این حالا لطفا درو باز کن. عمر: بزار یه ذره فکر کنم🤣🤣🤣🤣. سوسن🤣🤣🤣🤣: عمرررررررر. عمر: چشم بابا عصبی نشو🤣🤣🤣.( عمر درو باز کرد همه اومده بودن اوگول جان، آسدور،آیبر،شنگول و اورهان، زهرا و تولگا : باهم ازدواج کردن و با هم شرکت تاسیس کردن)و هاریکا وکآن و لیلا و (تالیا و مظلوم: با هم ازدواج کردن ولی هنوز بچه ندارن مظلوم هم درسشو ادامه داده و مثل قدیر مهندس معمار و حتی با قدیر با هم کار میکنن و خونه میسازن و خلاصه اونم مثل قدیر معروفه تالیا هم یکی از معروفترین طراح لباس ترکیه شده) قدیر و ملیسا ،خواهر و برادر سوسن( یاسمین و سارپ هم اومدن) که سوسن رو ببینن) همگی: سلام سوسن. سوسن: سلام دوستان یاسمین : خوبی آبجی جونم. سوسن ممنون خوبم. آسیه و آیبیکه و برک و دوروک: بلا به دور باشه. سوسن: مرسی. سارپ: خداروشکر که خوبی آبجی جونم. شنگول و اورهان: امیدوارم زودتر خوب بشی دخترم. زهرا و تولگا: عزیزم خوشحالیم که خوبی. هاریکا و تالیا و مظلوم و قدیر و ملیسا و کآن ولیلا واوگول جان: خداروشکر بال به دور. ......... ( خلاصه همه حال سوسن رو پرسیدن و رفتن چون عمر گفته بود فقط خودم پیش عشقم میمونم ونمیزارم کسی بمونه). «۳ روز بعد» ..........
۵.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.