پدرش نام او را ترنج نهاده بود

پدرش نامِ او را تُرنج نهاده بود
مادرش اما بهآر صدایش می کرد ...
می‌گفت:
وقتی می‌خندد
انگار شکوفه‌ها از ابتدا متولد می شوند
و انگار خانه‌ام در جای دیگریست..
پدرش اما یک کلام، می گفت:
تُرنج!
حالا او،
معشوقه‌ی مردی است که
او را دنیآ خطاب می کند
می‌گوید:
پیش از او اصلا زندگی نکرده بودم،
حالا اما دنیا را به من داده‌اند ...
دیدگاه ها (۰)

اگر این دنیا غریبه پرور است؛ تو آشنا بمانتو پای خوبی‌هایت بم...

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شویگر سوی مستان می‌روی مس...

من هر شب..دوست داشتنت را بغض ميڪنم ؛حسرت نداشتنت از چشمانم چ...

من یاد گرفته‌ام که هیچ فرقی نمی‌کند چقدر خوب و وفادار باشم ز...

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

#زنمادر نبودتمام سالها مادرانه بافته بودمادرانه ساخته بودتما...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط