رمان غمگین زیبایی اما دیر بود
رمان غمگین زیبایی اما دیر بود
پایان خوش
به قلم نینا
صفحه ی اول رمان:
به بیل گورکن که خاک رو روی تن سرد پدر و مادرم میذاشت خیره شدم یه لحظه توی تنم لرز افتاد یادمه مامان همیشه میگفت اینجور وقتا یعنی عزرائیل از کنارت رد شده دستم رو دور شونه خواهر و برادر کوچیکم که دو طرفم ایستاده بودن و با چشمای خیس به خاک سرد نگاه میکردن محکم تر کردم و توی دلم گفتم
– نه خدایا الان نه….من بمیرم این طفل معصوما بی سرپرست میشن الان نه
گورکن آخرین بیل رو زد و به سمت من اومد:
– تمام شد خواهر
دسته اسکناس مچاله شده توی مشتم رو به طرفش گرفتم اسکناس ها رو ازم گرفت و صافشون کرد و شمرد:
– این کمه که
– بیشتر از این ندارم….پنج تومن دیگه بیشتر تو جیبم نیست اونم میخوام کرایه تاکسی این بچه یتیما رو بدم
– ببین…من ندارم و یتیمم و داغدارم و این حرفا حالیم نیست هرکی میاد اینجا یا یتیمه یا داغدار بخوام از هرکدومش پول نگیرم که خودم به گدایی میفتم…رد کن بیاد وگرنه…
آخرین اسکناس پنج تومنی رو از جیبم درآوردم و قبل از اینکه تهدیدی کنه به سمتش گرفتم از دستم کشید و غرغر کنان راهشو کشید رفت
– یتیمم یتیمم….منم یتیمم میام ازت گدایی کنم که ندارم و یه رحمی کن و یه تخفیفی بده؟والا
انقدر دور شده بود که دیگه صداش نمیومد خم شدم و بین دوتا خاک نشستم علی و عسل هم کنارم نشستن و هر کدوم از یکی از بازوهام آویزون شدن عسل اشکاش رو با
رمان اما دیر بود
منبع:http://www.forum.98ia.c
برای تهیه این رمان به کانالم مراجعه کنید
@roman1365
پایان خوش
به قلم نینا
صفحه ی اول رمان:
به بیل گورکن که خاک رو روی تن سرد پدر و مادرم میذاشت خیره شدم یه لحظه توی تنم لرز افتاد یادمه مامان همیشه میگفت اینجور وقتا یعنی عزرائیل از کنارت رد شده دستم رو دور شونه خواهر و برادر کوچیکم که دو طرفم ایستاده بودن و با چشمای خیس به خاک سرد نگاه میکردن محکم تر کردم و توی دلم گفتم
– نه خدایا الان نه….من بمیرم این طفل معصوما بی سرپرست میشن الان نه
گورکن آخرین بیل رو زد و به سمت من اومد:
– تمام شد خواهر
دسته اسکناس مچاله شده توی مشتم رو به طرفش گرفتم اسکناس ها رو ازم گرفت و صافشون کرد و شمرد:
– این کمه که
– بیشتر از این ندارم….پنج تومن دیگه بیشتر تو جیبم نیست اونم میخوام کرایه تاکسی این بچه یتیما رو بدم
– ببین…من ندارم و یتیمم و داغدارم و این حرفا حالیم نیست هرکی میاد اینجا یا یتیمه یا داغدار بخوام از هرکدومش پول نگیرم که خودم به گدایی میفتم…رد کن بیاد وگرنه…
آخرین اسکناس پنج تومنی رو از جیبم درآوردم و قبل از اینکه تهدیدی کنه به سمتش گرفتم از دستم کشید و غرغر کنان راهشو کشید رفت
– یتیمم یتیمم….منم یتیمم میام ازت گدایی کنم که ندارم و یه رحمی کن و یه تخفیفی بده؟والا
انقدر دور شده بود که دیگه صداش نمیومد خم شدم و بین دوتا خاک نشستم علی و عسل هم کنارم نشستن و هر کدوم از یکی از بازوهام آویزون شدن عسل اشکاش رو با
رمان اما دیر بود
منبع:http://www.forum.98ia.c
برای تهیه این رمان به کانالم مراجعه کنید
@roman1365
۳.۰k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.