دوپارتی نامجون🤌 🌝💞...
دوپارتی نامجون🤌 🌝💞...
پارت اخر💞
...: بیخیال دختر جون من مست نیستم میتونیم یه شب خوب باهم داشته باشیم...
«دیگه داشت کلافه میشد... دستی به موهاش کشید و با جدیت کامل ادامه داد...»
بورا: لطفا برید و نزارید بیشتر از این عصبی شم...
نامجون:
اونقدری مشغول کارام بودم که تلفنم رو چک نکرده بودم.... با پیامی که بورا برام فرستاد کمی عصبی شدم ورزش این وقت شب؟! با عقل جور درنمیاد... اونقدری که به بورا فکر میکردم نفهمیدم کی از شرکت زدم بیرون.... اونقدارم دور نبود بعد از چند دقیقه بلاخره رسیدم...ولی بورا و اون مرد؟! با عصبانیت از ماشین پیدا شدم و با صدایی عصبی گفتم«توضیح؟! این اقا دیگه کیه؟!»
....: اووو فقط به نظر تنها میومد... خواستم باهم حرف بزنیم...
نامجون: از شما نپرسیدم از همسرم پرسیدم ... در ضمن نیازی نیست دیگه اینجا باشید میتونید برید...«وقتی مطمئن شدم رفت نگاه عصبیم رو به بورا دادم»
خبب توضیح؟!
بورا: نامجون فقط هوا گرم بود میخواستم قدم بزنم که نمیدونم این مرده از کجا پیداش شد همیننن
نامجون: اونم این وقت شب؟؟؟ اگه بلایی سرت میومد چی هاا؟ اگه دیرتر میومدم معلوم نبود چی بشه«کمی داد»
بورا:«سرم پایین بود حرفی نداشتم بزنم... حق با اون بود....» ببخشید
نامجون: پرنسسم میدونی نمیخوام اینجوری باشی فقط بخاطر خودت میگم... حالاعم سرتو بالا بیار باشه؟!
بورا: هوم... بخشیدی؟!
نامجون: قول میدی دفعه اخرت باشه؟!
بورا: اوممم قول میدم...
نامجون: هوم خوبه حالا بیا بغلم دلم برات تنگ شده بود...
بورا: منممم... مرسی که هستی:)
نامجون: منم ممنونم که هستی... بریم سوار شیم؟! هوا داره تاریک میشه...
بورا: اره بریم من گشنمه...
نامجون: مگه شام نخوردی؟!
بورا: نه منتظر بودم باتو بخورم...
نامجون: هومم خوبه پس بیا زودتر بریم....
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بل میدانم خیلی دیر شد...
ساری 🌝
پارت اخر💞
...: بیخیال دختر جون من مست نیستم میتونیم یه شب خوب باهم داشته باشیم...
«دیگه داشت کلافه میشد... دستی به موهاش کشید و با جدیت کامل ادامه داد...»
بورا: لطفا برید و نزارید بیشتر از این عصبی شم...
نامجون:
اونقدری مشغول کارام بودم که تلفنم رو چک نکرده بودم.... با پیامی که بورا برام فرستاد کمی عصبی شدم ورزش این وقت شب؟! با عقل جور درنمیاد... اونقدری که به بورا فکر میکردم نفهمیدم کی از شرکت زدم بیرون.... اونقدارم دور نبود بعد از چند دقیقه بلاخره رسیدم...ولی بورا و اون مرد؟! با عصبانیت از ماشین پیدا شدم و با صدایی عصبی گفتم«توضیح؟! این اقا دیگه کیه؟!»
....: اووو فقط به نظر تنها میومد... خواستم باهم حرف بزنیم...
نامجون: از شما نپرسیدم از همسرم پرسیدم ... در ضمن نیازی نیست دیگه اینجا باشید میتونید برید...«وقتی مطمئن شدم رفت نگاه عصبیم رو به بورا دادم»
خبب توضیح؟!
بورا: نامجون فقط هوا گرم بود میخواستم قدم بزنم که نمیدونم این مرده از کجا پیداش شد همیننن
نامجون: اونم این وقت شب؟؟؟ اگه بلایی سرت میومد چی هاا؟ اگه دیرتر میومدم معلوم نبود چی بشه«کمی داد»
بورا:«سرم پایین بود حرفی نداشتم بزنم... حق با اون بود....» ببخشید
نامجون: پرنسسم میدونی نمیخوام اینجوری باشی فقط بخاطر خودت میگم... حالاعم سرتو بالا بیار باشه؟!
بورا: هوم... بخشیدی؟!
نامجون: قول میدی دفعه اخرت باشه؟!
بورا: اوممم قول میدم...
نامجون: هوم خوبه حالا بیا بغلم دلم برات تنگ شده بود...
بورا: منممم... مرسی که هستی:)
نامجون: منم ممنونم که هستی... بریم سوار شیم؟! هوا داره تاریک میشه...
بورا: اره بریم من گشنمه...
نامجون: مگه شام نخوردی؟!
بورا: نه منتظر بودم باتو بخورم...
نامجون: هومم خوبه پس بیا زودتر بریم....
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بل میدانم خیلی دیر شد...
ساری 🌝
۲۳.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.