آمدی اما نفهمیدم تمنای تو را

آمدی اما نفهمیدم تمنای تو را
حیرتی دارم چو میخوانم غزلهای تو را

آن دوچشم مهربانت حرفها دارد ولی
کاشکی من بوسه میدادم سراپای تو را

آمدی در بازوان پرتوانت گم شوم
ای دریغا من نفهمیدم تقاضای تو را

آمدی یک بوسه دادی بعد از آن بوسه هنوز
هیچ کس هرگز نمی گیرد دگر جای تو را

آمدی تا از نیاز خود سخن گویی ولی
سعی کردم کم کنم امواج غوغای تو را
دیدگاه ها (۸)

نه که از بوسه ی معشوق بترسم،هرگزاز گناهی که پشیمان نکند می ت...

‍قاضیِ کوفه حکم صادر کردکه حسین خارجی ست ای مردمبا خبر میشد ...

در تمام شب یکی بیدار نیست،در تمام راه یکی همدل نیست،....جاده...

بی تو شبـشب استامابخیرنیست !

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط