جز او
جز او
دلم چیزی نمی خواهد بجز باران
بشوید این غبار خسته را از تن
و دست مهربانی
تا که بگشاید مرا زنجیر این خاک ملال انگیز
به پرواز آورد روح مرا تا او
دلم چیزی نمی خواهد بجز
آمینِ بعد از یک دعای ناب
سلامی تا که شاید
آه شاید
قفل لب های مرا ، برخنده بگشاید
دلم چیزی نمی خواهد دگر جز عشق
بسوزاند تمام خارهای خوار خودخواهی
و گرمایی نشاند بر دل تنگم
ونجوای لبان آسمانی
قفل جان این غریب خاک را با مِهر بگشاید
نمی دانم تو را ، اما
دلم
دلم ، چیزی نمی خواهد دگر جز او
دلم چیزی نمی خواهد بجز باران
بشوید این غبار خسته را از تن
و دست مهربانی
تا که بگشاید مرا زنجیر این خاک ملال انگیز
به پرواز آورد روح مرا تا او
دلم چیزی نمی خواهد بجز
آمینِ بعد از یک دعای ناب
سلامی تا که شاید
آه شاید
قفل لب های مرا ، برخنده بگشاید
دلم چیزی نمی خواهد دگر جز عشق
بسوزاند تمام خارهای خوار خودخواهی
و گرمایی نشاند بر دل تنگم
ونجوای لبان آسمانی
قفل جان این غریب خاک را با مِهر بگشاید
نمی دانم تو را ، اما
دلم
دلم ، چیزی نمی خواهد دگر جز او
۱.۳k
۰۷ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.