خاطراتت تا دم بغض مرا با خود برد

خاطراتت تا دم بغض مرا با خود برد
دلم از غصه این خاطره ها در خود مرد
دم من دود شد و باد خطر کرد مرا
در فضای خاطره باز سفر کرد مرا
رفتم از خاطره ها عشق بکارم درخود
ابری از اشک شوم تا که ببارم بر خود
دفن کردم جسد عشق تو را در یادم
یادم آمد که بی عشق تو من بر بادم
تب تند دوریت شعد و جودم را خورد
تا لب تیغ جنون جسم مرا با خود برد
ناله ی ناخوش رگبار زمستانی سرد
پُر شد و سر رفت ، دنیای وجودم از درد
دیدگاه ها (۱)

واژه های باران خورده ی خیس خیالم همه ارزانی ، چشمان بهاری تو...

آذرترین عصیان پاییزی ترین باران عریان ترین کابوس تاریک ترین ...

من کُردَم و درد و غم ، همزاد من است ویرانی دل خراب و آباد من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط