بعد از این داستانا کارل مغازه گوشت فروشی داشت که توش گوشت
بعد از این داستانا کارل مغازه گوشت فروشی داشت که توش گوشت به فروش نمی رسید اما فرآورده های گوشتی مثل چرم و ترشی گوشت و کمربند و بند کفش تولید میکرد. یکی از محصولاتش که خیلی معروف شده بود ترشی گوشت خوک بود که همه درموردش رضایت داشتن و مجوزش رو هم داشت پس به شدت معروف شده بود و از لحاظ اقتصادی خیلی رشد کرده بود
تا اینجا فهمیدیم این آدم چه زندگی معقولی داشته اما فراموش نکنین که این آدم یه قاتل سریالی بوده پس به ادامه داستان توجه کنین:
تو روز 21 دسامبر سال 1924 یه مرد بی خانمان به اسم "وینچز" درحالی که به شدت حال وخیمی داشت و ازش خون جاری بود به سمت یکی از ایستگاه های پلیس رفت و گفت به سختی تونسته از دست "پاپا دنکه" که قصد جونش رو داشته و میخواسته به قتل برسونتش فرار کنه
مامور های پلیس نمیتونستن حرف های مردو باور کنن چون هیچ کس باورش نمیشد کارل دنکه اون مرد سخاوتمند دست به همچین کاری بزنه
"وینچز" گفته بود کارل سعی کرده با تبر بهش آسیب بزنه و پزشکی قانونی هم حرفای مردو بر اثر شواهدی که بود تایید میکرد
خلاصه پلیس سراغ "کارل" رفت
و کارل هم حرفای مردو تایید کرد و گفت این مرد قصد دزدی داشته برای همین بهش حمله کردم!
حرفاش مقبول بود اما طبق وظیفه پلیس باید کارل رو بازداشت میکرد
خلاصه این قضیه اینطوری بود که وینچز بدبخت یه ولگردی متهم شد و ده روز حبس شد و با کارل خیلی محترمانه برخورد کردن
فک کن هویت یه قاتلو فاش کنی تازه ده روز بهت حبس هم بدن
و این خیلی بده . حالا چرا؟ این قضیه تاثیر خاصی تو پرونده ی دنکه نداشت ولی اگه شرایط اونطوری که باید پیش نمیرفت محکومیت وینچز باعث میشد تا بقیه قربانی های کارل دنکه نتونن از پلیس کمک بگیرن و حرفاشون جدی گرفته نشه که خوشبختانه به اینجا نکشید
چرا؟ چون پایانِ دنکه، قبل اینکه بفهمه اصلا قضیه از دید پلیس سوتفاهم بوده و قراره تبرئه بشه از شدت ترس و دلهره تو سلولش خودکشی کرد.یعنی دقیقا او روز اول قبل از اینکه روز دوم شروع بشه خودشو با دستمال جیبیش حلق آویز کرد!
پارت دوم
تا اینجا فهمیدیم این آدم چه زندگی معقولی داشته اما فراموش نکنین که این آدم یه قاتل سریالی بوده پس به ادامه داستان توجه کنین:
تو روز 21 دسامبر سال 1924 یه مرد بی خانمان به اسم "وینچز" درحالی که به شدت حال وخیمی داشت و ازش خون جاری بود به سمت یکی از ایستگاه های پلیس رفت و گفت به سختی تونسته از دست "پاپا دنکه" که قصد جونش رو داشته و میخواسته به قتل برسونتش فرار کنه
مامور های پلیس نمیتونستن حرف های مردو باور کنن چون هیچ کس باورش نمیشد کارل دنکه اون مرد سخاوتمند دست به همچین کاری بزنه
"وینچز" گفته بود کارل سعی کرده با تبر بهش آسیب بزنه و پزشکی قانونی هم حرفای مردو بر اثر شواهدی که بود تایید میکرد
خلاصه پلیس سراغ "کارل" رفت
و کارل هم حرفای مردو تایید کرد و گفت این مرد قصد دزدی داشته برای همین بهش حمله کردم!
حرفاش مقبول بود اما طبق وظیفه پلیس باید کارل رو بازداشت میکرد
خلاصه این قضیه اینطوری بود که وینچز بدبخت یه ولگردی متهم شد و ده روز حبس شد و با کارل خیلی محترمانه برخورد کردن
فک کن هویت یه قاتلو فاش کنی تازه ده روز بهت حبس هم بدن
و این خیلی بده . حالا چرا؟ این قضیه تاثیر خاصی تو پرونده ی دنکه نداشت ولی اگه شرایط اونطوری که باید پیش نمیرفت محکومیت وینچز باعث میشد تا بقیه قربانی های کارل دنکه نتونن از پلیس کمک بگیرن و حرفاشون جدی گرفته نشه که خوشبختانه به اینجا نکشید
چرا؟ چون پایانِ دنکه، قبل اینکه بفهمه اصلا قضیه از دید پلیس سوتفاهم بوده و قراره تبرئه بشه از شدت ترس و دلهره تو سلولش خودکشی کرد.یعنی دقیقا او روز اول قبل از اینکه روز دوم شروع بشه خودشو با دستمال جیبیش حلق آویز کرد!
پارت دوم
۳.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۲