فصل دو پارت دهم
•لیام بزار تنها بمونه فعلا عصبانیه
-میترسم بلایی سر خودش بیاره
•ن من کلید دارم بعد درو باز میکنم
زین اروم گفت و دست لیامو گرفت و اونو دنبال خودش سمت اتاقشون کشید
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
از پنجره بیرونو نگاه میکرد
نمیدونست باید از دست کی عصبانی باشه
از دست خودش یا لوکاس؟
از دست ددی و باباش؟
شایدم از دست خانواده واقعیش..
اره همش تقصیر اوناس
حتما براشون اضافه بوده
الان کجان؟ بدون اون خوشحالن؟ اصلا زندن؟
میخواست سمت تختش بره که با یادآوری امتحان فردا نفس عمیقی کشید
پشت مبز مطالعش نشست
کتابشو باز کرد
ولی نمیتونست تمرکز کنه فردا باید چطور با کارلوس برخورد میکرد...
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
بعد از دو ساعت درو باز کرد
با دیدن راشل که سرشو رو میز مطالعش گذاشته وخوابش برده لبخندی زد
لیام سمت دخترش رفت
-راشلم بیدار شو برو رو تخت بخواب عزیزم کمرت درد میگیره
راشل با چشمای خمار بخاطر خواب نگاش کرد
+نمیخ...
لیام بدون توجه به حرف راشل دخترشو بلند کرد و رو تخت گذاشت
کنارش دراز کشید
-از دستم ناراحتی بابایی؟
-معذرت میخوام سرت داد زدم ولی تو نباید سوار ماشین غریبه ها بشی
-اگه تو رو می دزدید من چیکار میکردم هوم؟
-تو تنها دارایی منی
پیشونی دخترشو بوسید و بعد از اینکه پتوی بنفش رنگو روش کشید بلند شد و از اتاق بیرون رفت
سمت اتاق خودشو زین رفت
•چطور بود؟
-خوابید
گفت و رو تخت دراز کشید
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
با ورودش به مدرسه کارلوس سمتش اومد
-چرا دیروز نبودی؟ هالووین بودا مثلا
راشل بدون اینکه جوابشو بده از کنارش رد شد و وارد کلاس شد
-هی با تو ام
بازم با سکوت دختر مواجه شد
با وارد شدن استاد کنار راشل نشست
تا اخر کلاس راشل باهاش حتی یه کلمه هم حرف نزد
نمیدونست چرا
با حرف راشل چشماش گرد شد
+اشلی جواب امتحانو کجا میزارن؟
+طبقه پایین ته راهرو
فلش بک*
جک خیلی وقته از اشلی خوشش میاد
ولی هیچ وقت جرئت نکرد بهش بگه
الان بهترین فرصت بود
به اشلی گفته بود جواب امتحانارو طبقه پایین میدن
بخاطر خلوت بود...
که بتونه راحت تر با اشلی حرف بزنه
پایان فلش بک*
راشل از کلاس خارج شد و کارلوس اروم دنبالش رفت
هرچی بیشتر از پله ها پایین می اومد راهش تاریک تر میشد
+اخه چرا یه چراغ نمیزارن
راشل ترس گفت
با شنیدن صدای قدمای کسی رنگش پرید
کی میتونست باشه؟
چشمش به کلاس خالی که چراغش روشن بود افتاد زود وارد کلاس شد و درو بست
کارلوس با دیدن ترس راشل جلوی خندشو با گازایی که از لبش میگرفت گرفته بود
-الان بهترین فرصته کارلوس
زیر لب گفت و وارد کلاس شد
ببخشید دیر گذاشتم
-میترسم بلایی سر خودش بیاره
•ن من کلید دارم بعد درو باز میکنم
زین اروم گفت و دست لیامو گرفت و اونو دنبال خودش سمت اتاقشون کشید
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
از پنجره بیرونو نگاه میکرد
نمیدونست باید از دست کی عصبانی باشه
از دست خودش یا لوکاس؟
از دست ددی و باباش؟
شایدم از دست خانواده واقعیش..
اره همش تقصیر اوناس
حتما براشون اضافه بوده
الان کجان؟ بدون اون خوشحالن؟ اصلا زندن؟
میخواست سمت تختش بره که با یادآوری امتحان فردا نفس عمیقی کشید
پشت مبز مطالعش نشست
کتابشو باز کرد
ولی نمیتونست تمرکز کنه فردا باید چطور با کارلوس برخورد میکرد...
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
بعد از دو ساعت درو باز کرد
با دیدن راشل که سرشو رو میز مطالعش گذاشته وخوابش برده لبخندی زد
لیام سمت دخترش رفت
-راشلم بیدار شو برو رو تخت بخواب عزیزم کمرت درد میگیره
راشل با چشمای خمار بخاطر خواب نگاش کرد
+نمیخ...
لیام بدون توجه به حرف راشل دخترشو بلند کرد و رو تخت گذاشت
کنارش دراز کشید
-از دستم ناراحتی بابایی؟
-معذرت میخوام سرت داد زدم ولی تو نباید سوار ماشین غریبه ها بشی
-اگه تو رو می دزدید من چیکار میکردم هوم؟
-تو تنها دارایی منی
پیشونی دخترشو بوسید و بعد از اینکه پتوی بنفش رنگو روش کشید بلند شد و از اتاق بیرون رفت
سمت اتاق خودشو زین رفت
•چطور بود؟
-خوابید
گفت و رو تخت دراز کشید
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
با ورودش به مدرسه کارلوس سمتش اومد
-چرا دیروز نبودی؟ هالووین بودا مثلا
راشل بدون اینکه جوابشو بده از کنارش رد شد و وارد کلاس شد
-هی با تو ام
بازم با سکوت دختر مواجه شد
با وارد شدن استاد کنار راشل نشست
تا اخر کلاس راشل باهاش حتی یه کلمه هم حرف نزد
نمیدونست چرا
با حرف راشل چشماش گرد شد
+اشلی جواب امتحانو کجا میزارن؟
+طبقه پایین ته راهرو
فلش بک*
جک خیلی وقته از اشلی خوشش میاد
ولی هیچ وقت جرئت نکرد بهش بگه
الان بهترین فرصت بود
به اشلی گفته بود جواب امتحانارو طبقه پایین میدن
بخاطر خلوت بود...
که بتونه راحت تر با اشلی حرف بزنه
پایان فلش بک*
راشل از کلاس خارج شد و کارلوس اروم دنبالش رفت
هرچی بیشتر از پله ها پایین می اومد راهش تاریک تر میشد
+اخه چرا یه چراغ نمیزارن
راشل ترس گفت
با شنیدن صدای قدمای کسی رنگش پرید
کی میتونست باشه؟
چشمش به کلاس خالی که چراغش روشن بود افتاد زود وارد کلاس شد و درو بست
کارلوس با دیدن ترس راشل جلوی خندشو با گازایی که از لبش میگرفت گرفته بود
-الان بهترین فرصته کارلوس
زیر لب گفت و وارد کلاس شد
ببخشید دیر گذاشتم
۳.۶k
۱۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.