از زیر پرتقال ها که رد می شدی نگاهت کردم

از زیر پرتقال ها که رد می شدی نگاهت کردم .
انگار هرکدام خودشان را می کشیدند به شاخه های خشک و پوستشان را خراش می دادند که عطرشان به مشامت برسد و تو از خوشحالی چشم هایت را ببندی. بعد نَخل ها سر خم می کردند که آفتاب روی آرامشت نتابد و باران هلالِ صورتت را تَر نکند. آنوقت شبنم ها می آمدند و سنجاقک ها بال می زدند و من که دورتر ایستاده بودم زندگی را می دیدم که فقط همان چندلحظه به جریان افتاده بود...

👤 #سید_طه_صداقت
دیدگاه ها (۱)

تو برگردان آن شعر بلندی هستی که پاییز در گوش معشوقه چهار فصل...

برسان سلام ما رابه رفوگران هجرانکه هنوز پاره‌ی دلدو سه بخیه ...

از پنجره به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. گفت: می‌بینی...

ذلّت‌کش هزار خیالیم و چاره نیست!لعنت به وضعِ دور زِ دلدار زی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط