a love that's started with hate
a love that's started with hate
معلم: خب بچه ها مدرسه میخواد شمارو به اردو به بره و باید به چن گروه تقسیم شید و همتون توی گروه های قبلی هستید و فردا اردو هست
یجی: ای خدا من چرا تهیونگ رو ببینم(دلتم بخواد)
تهیونگ: فک میکنی من میخوام باتو و اون دوست بیفتم
معلم: ساکت شید
خلاصه مدرسه تموم شد
یونا به خونه رف و با چهره پدرش مواجه شد( یه خورده طول کشیده و پدرش عصبیه )
یونا: سلام پدر( سرد)
پدر :چرا انقد دیر میای( داد)
یونا ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
و رف
یونا خیلی خسته بود و خوابید صب زود تر بیدار شد و وسایلش رو جمع کرد
داشت پایین میرفت و به پدرش گفت:
پدر من دارم میرم اردو
پدر یونا: باشه( سرد)
و رف
8لایک
۴ کامنت
معلم: خب بچه ها مدرسه میخواد شمارو به اردو به بره و باید به چن گروه تقسیم شید و همتون توی گروه های قبلی هستید و فردا اردو هست
یجی: ای خدا من چرا تهیونگ رو ببینم(دلتم بخواد)
تهیونگ: فک میکنی من میخوام باتو و اون دوست بیفتم
معلم: ساکت شید
خلاصه مدرسه تموم شد
یونا به خونه رف و با چهره پدرش مواجه شد( یه خورده طول کشیده و پدرش عصبیه )
یونا: سلام پدر( سرد)
پدر :چرا انقد دیر میای( داد)
یونا ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
و رف
یونا خیلی خسته بود و خوابید صب زود تر بیدار شد و وسایلش رو جمع کرد
داشت پایین میرفت و به پدرش گفت:
پدر من دارم میرم اردو
پدر یونا: باشه( سرد)
و رف
8لایک
۴ کامنت
۴.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.