روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند:چقدر بدشانسی!
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند:چقدر بدشانسی!
پیر مرد گفت:ازکجا معلوم
فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.
مردم گفتند:چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت:از کجا معلوم
پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!
فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند:چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت:از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم!!!
94/9/24ساعت17:44
پیر مرد گفت:ازکجا معلوم
فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.
مردم گفتند:چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت:از کجا معلوم
پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!
فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند:چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت:از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم!!!
94/9/24ساعت17:44
۲.۵k
۲۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.