تصمیم های بالغانه می گیریم عشق سر راهمان سبز می شود

تصمیم های بالغانه می گیریم، عشق سر راهمان سبز می شود...
رفتارهای عاشقانه می کنیم، چراغ های تمام شهر قرمز می شود...

مهمانی می رویم، می گوییم، می خندیم، می رقصیم؛ توی راه برگشت اما دلتنگ همان سکوت خانه ی خودمان هستیم...
توی سکوت خانه، آنقدر با آرزوها و حسرتهایمان کلنجار می رویم، مشتاقتر از قبل، دوباره برای دورهمی های شلوغ نقشه می کشیم...

آدم هایی هستیم که گاه این ور بوم و گاه آن ور بوم !
آدم های مثل ابر بهار حالی به حالی !

عشق را می خواهیم و نمی خواهیم...
وابستگی را می خواهیم و نمی خواهیم...
محبت را، عادت را، سرخوشیهای برخاسته از دوست داشتن و دوست داشته شدن را، می خواهیم و نمی خواهیم ...

انگار که زودتر از آنچه باید، روحمان خط خورده است، قلبمان زخم و فکرمان خراش ...
و حالا تمرین " محافظه کاری " می کنیم. تمرین " خود سانسوری " . تمرین هزار راه دیگر برای دوباره زخم نخوردن. دوباره پس زده نشدن!

ما آدم های عصر معاصریم ...
آدم هایی که عادت به هیچ وضعیتی جز وضعیت فعلی نداریم!
آدم هایی که به راستی هیچ کس را جز " خودمان " گم نکرده ایم !
دیدگاه ها (۱۰)

نسلی که دیگر تکرار نمی شود.ما هَم بوی خزینه و اب انبار حما...

گاهی چقدر دلم یک رفیق شش دانگ میخواهد.کسی که به دور از جنسیت...

قبلنا داشتیم زندگیمونو میکردیم یه سری هم به نت میزدیم.حالا...

خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رض...

بسم الله الرحمن الرحیم نمی دانم کدامین جمله را برای توصیف مح...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط