نازنینعابدنپور

#نازنین‌عابدين‌پور :
عزیزجون میگفت وقتی میخواید ازم خدافظی کنید و برگردید تهران صبح بیاید، ظهر بیاید اما غروب نیاید. میگفت غروب همین جوریشم دل آدم بیتاب و بیقرار هست چه برسه به اینکه بفهمی بچه هات قراره فرسنگ ها ازت دور بشن و برن تو یه شهر و دیار دیگه. دلتنگی دم غروبتم به شب برسه و تنهایی و هزارجور فکر نگران کننده مهمون دلت بشه...
میگفت خدافظی وقت داره اما سلام نه. واسه سلام هر وقت که رسیدید بیاید، اول صبح، دم غروب، آخر شب اما واسه خدافظی...
عزیزجون راست میگفت آدما رو نباید تو لحظه های بیقراری تنها گذاشت، باید صبر کرد، با دلشون راه اومد، باید اجازه داد خودشونو واسه تحمل غم رفتن آماده کنن...
دیدگاه ها (۱)

بس‌که‌ازبودن‌جان‌دربدنم‌مشکوکم،هی‌صدامیزنمش"جان"که‌ببینم‌مان...

بس که درحنجره ام عقده یِ فریادشکست!ناگهان حوصله‌ازدست دل افت...

...

پارت ۴۱ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط