مادرم فکر می کرد زندگی من یک تلویزیون رنگی ست
مادرم فکر می کرد زندگی من یک تلویزیون رنگی ست
و برنامه هایش را می شود هر چند ثانیه یک بار
با لمس شماره ای از راه دور عوض کرد .
پدرم فکر می کرد زندگی من صحنه ی نمایش است
...و شخصیت من می تواند هر چند دقیقه یک بار
با خاموش و روشن شدن یک چراغ همراه با لباس و کفش و آرایش و مدل موهایم
تغییر کند .
من فکر می کردم زندگی ام پیله ای کوچک بود
که خیلی دلم می خواست پاره اش کنم
و بال هایم را یک بار هم که شده در آفتاب ببینم
#خوشایند
#کوتاه_نوشته
و برنامه هایش را می شود هر چند ثانیه یک بار
با لمس شماره ای از راه دور عوض کرد .
پدرم فکر می کرد زندگی من صحنه ی نمایش است
...و شخصیت من می تواند هر چند دقیقه یک بار
با خاموش و روشن شدن یک چراغ همراه با لباس و کفش و آرایش و مدل موهایم
تغییر کند .
من فکر می کردم زندگی ام پیله ای کوچک بود
که خیلی دلم می خواست پاره اش کنم
و بال هایم را یک بار هم که شده در آفتاب ببینم
#خوشایند
#کوتاه_نوشته
۱.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.