کیمیای روح
کیمیای روح
"پارت هفتم"
سویول:میتونم تا دم خونه برسونم مودوک
مودوک:نه من خودم برمیگردم دیگه
مودوک : ممنون که تا الان باهام بودی من و تو حتما دوست خوبی با هم میشیم خدافظ من دیگه باید برگردم تا اربابم سراغم رو از خدمت کار کیم نگرفته .
سویول: نه منم یه خستگی ای در کردم ،با تو قدم زدم.
اره حتما دوست خوبی با هم میشیم خدافظ باشه برو تا جانگ اوک سراغتو نگرفته و همدیگه رو بازم میبینیم
سویول: خداحافظ
مودوک یا ناکسو:خداحافظ
مودوک برمیگرده خونه ،بعد همه ی کارایی که کرد رو برای جانگ اوک تعریف میکنه .
شب میشه بعد جانگ اوک و مودوک یا ناکسو میرن میخوابن.
( فلش بک به فردا )
صبح میشه بعد مودوک هر کاری که هر روز برای جانگ اوک انجام میده رو دوباره انجام میده و میرن سر تمرین و دوباره شب میشه و میرن میخوابن .
(فلش بک به فردا )
عین روز قبل کارایی که باید برای جانگ اوک انجام بده رو انجام میده و اتفاقی میفته که جانگ اوک و مودوک مجبور میشن برم به جنگلی که سویول با ناکسو دوست شد و میرن توی یدونه کلبه که مال استاد،پدربزرگ جانگ اوک (یا استاد هو) بوده و جانگ اوک هم نمیدونه که اون استادش بوده و میرن داخل کلبه و استاده میاد که راحت هم میفهمه اون ناکسو هستش (حالا از کجا میفهمه)
استاده یدونه سگ داره که اون سگ میتونه بفهمه که کیمیاگری کرده یعنی هرکی کیمیاگری کرده باشه رو این سگ میتونه حس کنه .
بعد پدر بزرگ جانگ اوک (یا استادهو) این استادش بوده و این سگ هم داره،قبلا این استاده کیمیاگری کرده و الان جوونه یجورایی و چون پیر بوده و داشته میمرده کیمیاگری کرده و حتی استاد هو هم میدونه.
(حاضر باشد برای پار بعد)
"پارت هفتم"
سویول:میتونم تا دم خونه برسونم مودوک
مودوک:نه من خودم برمیگردم دیگه
مودوک : ممنون که تا الان باهام بودی من و تو حتما دوست خوبی با هم میشیم خدافظ من دیگه باید برگردم تا اربابم سراغم رو از خدمت کار کیم نگرفته .
سویول: نه منم یه خستگی ای در کردم ،با تو قدم زدم.
اره حتما دوست خوبی با هم میشیم خدافظ باشه برو تا جانگ اوک سراغتو نگرفته و همدیگه رو بازم میبینیم
سویول: خداحافظ
مودوک یا ناکسو:خداحافظ
مودوک برمیگرده خونه ،بعد همه ی کارایی که کرد رو برای جانگ اوک تعریف میکنه .
شب میشه بعد جانگ اوک و مودوک یا ناکسو میرن میخوابن.
( فلش بک به فردا )
صبح میشه بعد مودوک هر کاری که هر روز برای جانگ اوک انجام میده رو دوباره انجام میده و میرن سر تمرین و دوباره شب میشه و میرن میخوابن .
(فلش بک به فردا )
عین روز قبل کارایی که باید برای جانگ اوک انجام بده رو انجام میده و اتفاقی میفته که جانگ اوک و مودوک مجبور میشن برم به جنگلی که سویول با ناکسو دوست شد و میرن توی یدونه کلبه که مال استاد،پدربزرگ جانگ اوک (یا استاد هو) بوده و جانگ اوک هم نمیدونه که اون استادش بوده و میرن داخل کلبه و استاده میاد که راحت هم میفهمه اون ناکسو هستش (حالا از کجا میفهمه)
استاده یدونه سگ داره که اون سگ میتونه بفهمه که کیمیاگری کرده یعنی هرکی کیمیاگری کرده باشه رو این سگ میتونه حس کنه .
بعد پدر بزرگ جانگ اوک (یا استادهو) این استادش بوده و این سگ هم داره،قبلا این استاده کیمیاگری کرده و الان جوونه یجورایی و چون پیر بوده و داشته میمرده کیمیاگری کرده و حتی استاد هو هم میدونه.
(حاضر باشد برای پار بعد)
۲.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.