قلمره خوناشام پارت پنجم
پادشاه تهیونگ در هفت طبقهی آسمون بیدار شد و دید هیچ زخمی روی
بدنش نیست تعجب کرد بعد یکی سخن گفت تو توی هفت طبقهی آسمونی و خدایان میخان به تو پاداش بدن بعد همه یک نور رنگی از بدنشون خارج شد و به بدن پادشاه تهیونگ منتقل شد اولش یه دردی احساس کرد همه بهش قدرت های عجیبی دادن ولی یکی از خدایان مونده بود خدای خوناشاما که اگه قدرتشو میداد پادشاه تهیونگ خیلی ضعیف می شد بخاطر همین یک فکری کردند که پادشاه تهیونگ رو بخابونن تا دردی احساس نکنه وقتی که خاب بود پادشاه خوناشاما چون پیر بود همه ی قدرتشو بهش داد تا جانشین اون باشه و وقتی کار تموم شد خدای خوناشام ها مرد و الان پادشاه تهیونگ خدای خوناشاماست
ولی هیچ وقت ازدواج نکرده یک پیشگویی به اون گفته که هیچ وقت پسر دار نمیشه و جانشینی نخاهد داشت ولی یکی هست که نیمه ی گمشدهی شماست که فقط اگه با اون ازدواج کنین ساحب یک پسر میشین پیشگو یک گردن بندی درست کرد که نیمهی گمشدهی پادشاه تهیونگ رو مشخص میکنه پادشاه یک جشنی گرفت و همهی دخترای خوناشام های و ترل ها و گرگینه ها و پریان را دعوت کرد و گرد بندرا روی گردن تکتک آنها گذاشت ولی هیچکس را پیدا نکرد که گردن بند در گردن او بدرخشد پادشاه خیلی دنبال نیمهی گمشدهی خودش گشت ولی هیچ اثری از او پیدا نکرد ( بچها ببخشید که کتابی مینویسم بخاطر داستانم مجبورم ) خیلی سال ها گذشت و پادشاه هنوز دنبال معشوقش بود که مورگانا پلید ترین افسونگر به جنگ پادشاه تهیونگ رفت ولی شکست خورد و در جهنم سوزان زندانی شد ولی هنوز دست نکشیده بود و یه جادوگر پلید به اسم فانوس ( اسم دیگه ای بزهنم نرسید😂😂😂فانوس بی فانوس😂😂) مخفیانه وارد قصر پادشاه شد و خودشو شبیه معشوقهی پادشاه کرد و اون رو به خاب عمیقی فرو برد که فق حقیقی ترین معشوقش اون رو بیدار میکنه که الان به ا/ت
پایان میخام ازیتتون کنم
بدنش نیست تعجب کرد بعد یکی سخن گفت تو توی هفت طبقهی آسمونی و خدایان میخان به تو پاداش بدن بعد همه یک نور رنگی از بدنشون خارج شد و به بدن پادشاه تهیونگ منتقل شد اولش یه دردی احساس کرد همه بهش قدرت های عجیبی دادن ولی یکی از خدایان مونده بود خدای خوناشاما که اگه قدرتشو میداد پادشاه تهیونگ خیلی ضعیف می شد بخاطر همین یک فکری کردند که پادشاه تهیونگ رو بخابونن تا دردی احساس نکنه وقتی که خاب بود پادشاه خوناشاما چون پیر بود همه ی قدرتشو بهش داد تا جانشین اون باشه و وقتی کار تموم شد خدای خوناشام ها مرد و الان پادشاه تهیونگ خدای خوناشاماست
ولی هیچ وقت ازدواج نکرده یک پیشگویی به اون گفته که هیچ وقت پسر دار نمیشه و جانشینی نخاهد داشت ولی یکی هست که نیمه ی گمشدهی شماست که فقط اگه با اون ازدواج کنین ساحب یک پسر میشین پیشگو یک گردن بندی درست کرد که نیمهی گمشدهی پادشاه تهیونگ رو مشخص میکنه پادشاه یک جشنی گرفت و همهی دخترای خوناشام های و ترل ها و گرگینه ها و پریان را دعوت کرد و گرد بندرا روی گردن تکتک آنها گذاشت ولی هیچکس را پیدا نکرد که گردن بند در گردن او بدرخشد پادشاه خیلی دنبال نیمهی گمشدهی خودش گشت ولی هیچ اثری از او پیدا نکرد ( بچها ببخشید که کتابی مینویسم بخاطر داستانم مجبورم ) خیلی سال ها گذشت و پادشاه هنوز دنبال معشوقش بود که مورگانا پلید ترین افسونگر به جنگ پادشاه تهیونگ رفت ولی شکست خورد و در جهنم سوزان زندانی شد ولی هنوز دست نکشیده بود و یه جادوگر پلید به اسم فانوس ( اسم دیگه ای بزهنم نرسید😂😂😂فانوس بی فانوس😂😂) مخفیانه وارد قصر پادشاه شد و خودشو شبیه معشوقهی پادشاه کرد و اون رو به خاب عمیقی فرو برد که فق حقیقی ترین معشوقش اون رو بیدار میکنه که الان به ا/ت
پایان میخام ازیتتون کنم
۶.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.