قلمره خوناشام پارت چهارم
به آرام زنگ زدم و گفت که مشکلی نداره آماده شدم مهرداد اومد دنبالم رفتیم دنبال آرام مهرداد پیادمون کرد و رفت
هرچی دنبال لباس گشتم پیدا نکردم همه ی پاساژو دور زدیم اما هیچی پیدا نکردیم میخاستم به مهرداد زنگ بزنم که بیاد دنبالمون ولی یهو
یه لباس خیلی خوشگل دیدم به آرام گفتم که برم پروش کنم وقتی که پوشیدمش همچیش بهم میومد انگار که واسه خودم درستش کرده بودن خیلی بهم میومد تعریف از خود نباشه من هرچی بپوشم بهم میاد
( ویو مهرداد )
رفته بودم به بابا مامانم یه سری بزنم سلام بابا سلام مامان
ب مهرداد: سلام پسرم
( یه نکته ی شک آور مهرداد خوناشامه و مامان باباش هم خوناشامن ولی مهرداد واقعا عاشق ا/ت و میخاد باهاش ازدواج کنه اوکی )
م مهرداد: سلام پسرم اومدی
مهرداد: مامان بابا بیاین اینجا میخام باهاتون حرف بزنم
ب مهرداد: باشه عزیزم الان میام
( ویو مهرداد )
میخام به مامان بابام بگم که عاشق ا/ت هستم و میخام باهاش ازدواج که
هر دو اومدن پیشم
ب مهرداد: بگو چی میخای بگی گل پسرم
مهرداد: بابا من عاشق یه دختری به اسم ا/ت شدم و میخام باهاش ازدواج کنم
ب مهرداد: خانومی فکر کنم مسئله جدی خب مهرداد اگه میدونی واقعا عاشقشی پس دلیلی نمیبینم که جلوتو بگیرم حافظش رو خوندی چیزی
عجیبی ازش ندیدی
مهرداد: نه چیز عجیبی نیست ولی نمیتونم فکرشو بخونم گذشتشم میدونم اون پدر و مادری نداره و وقتی بچه بوده مامانش اونو جلوی پرورشگاه میزاره ولی نمیتونم چهری مادرشو ببینم این زهنمو مشقول کرده
ب مهرداد: باشه عزیزم برای شام دعوتش کن بیاد اینجا خانومی بیا کارت دارم
م مهرداد: باشه عزیزم اومدم
م مهرداد: چیه چیشده
ب مهرداد: ببین من به یچیز شک کردم
م مهرداد: چی چی شده
ب مهرداد: در سال های گذشته پادشاه تهیونگ که الان پادشاه تمام خواشاماست در یک نبردی شکست خورد و در لحظه ی مرگش به یه جایی منتقل شد اون در هفت طبقهی آسمون بود
هرچی دنبال لباس گشتم پیدا نکردم همه ی پاساژو دور زدیم اما هیچی پیدا نکردیم میخاستم به مهرداد زنگ بزنم که بیاد دنبالمون ولی یهو
یه لباس خیلی خوشگل دیدم به آرام گفتم که برم پروش کنم وقتی که پوشیدمش همچیش بهم میومد انگار که واسه خودم درستش کرده بودن خیلی بهم میومد تعریف از خود نباشه من هرچی بپوشم بهم میاد
( ویو مهرداد )
رفته بودم به بابا مامانم یه سری بزنم سلام بابا سلام مامان
ب مهرداد: سلام پسرم
( یه نکته ی شک آور مهرداد خوناشامه و مامان باباش هم خوناشامن ولی مهرداد واقعا عاشق ا/ت و میخاد باهاش ازدواج کنه اوکی )
م مهرداد: سلام پسرم اومدی
مهرداد: مامان بابا بیاین اینجا میخام باهاتون حرف بزنم
ب مهرداد: باشه عزیزم الان میام
( ویو مهرداد )
میخام به مامان بابام بگم که عاشق ا/ت هستم و میخام باهاش ازدواج که
هر دو اومدن پیشم
ب مهرداد: بگو چی میخای بگی گل پسرم
مهرداد: بابا من عاشق یه دختری به اسم ا/ت شدم و میخام باهاش ازدواج کنم
ب مهرداد: خانومی فکر کنم مسئله جدی خب مهرداد اگه میدونی واقعا عاشقشی پس دلیلی نمیبینم که جلوتو بگیرم حافظش رو خوندی چیزی
عجیبی ازش ندیدی
مهرداد: نه چیز عجیبی نیست ولی نمیتونم فکرشو بخونم گذشتشم میدونم اون پدر و مادری نداره و وقتی بچه بوده مامانش اونو جلوی پرورشگاه میزاره ولی نمیتونم چهری مادرشو ببینم این زهنمو مشقول کرده
ب مهرداد: باشه عزیزم برای شام دعوتش کن بیاد اینجا خانومی بیا کارت دارم
م مهرداد: باشه عزیزم اومدم
م مهرداد: چیه چیشده
ب مهرداد: ببین من به یچیز شک کردم
م مهرداد: چی چی شده
ب مهرداد: در سال های گذشته پادشاه تهیونگ که الان پادشاه تمام خواشاماست در یک نبردی شکست خورد و در لحظه ی مرگش به یه جایی منتقل شد اون در هفت طبقهی آسمون بود
۹.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.