پارت ۱:
پارت ۱:
«از زبان نیلیکا»
امروز شنبه بود مدرسه تعطیل بود پس با بچه ها برنامه ریختم بریم جنگل و پارتی بگیریم پس منو سومی گفتیم بریم خرید پس زنگ زدم بهش.
« مکالمه »
نیلیکا: سلام خر بیداری؟
سومی : کی ۱۰ صبح بیداره گاو!
نیلیکا: من و تو. حالا پاشو آماده شو که باید بریم خرید .
سومی: باش خداحافظ.
«پرش زمانی»
آماده شدم و سومی اومد اینجا حرکت کردیم به سمت پاساژ تو راه پسرا رو دیدیم.
نیلیکا: عههه سومی پسرا.
سومی: پشمام اینا اینجا چی میخوان؟
نیلیکا: بیا از خودشون بپرسیم .
به سمت پسرا رفتیم.
سومی: سلام شما اینجا چکار میکنین؟
یونجون: سلام داریم میریم پاساژ خرید شما اینجا چکار میکنین؟
نیلیکا: اومدیم خرید😊.
سوجون: آها پس بیاین باهم بریم لیدی ها.
سومی: چشم مستر.
همه به سمت پاساژ رفتیم وقتی وارد شدیم خیلی شلوغ بود من از جاهای شلوغ خیلی خوشم نمیاد ولی بازم به سمت مغازه ها رفتیم بعد دو ساعت یک لباس نظرم و جلب کرد.
سومی: نیلیکا بدو یه چیزی بخر هممون گرفتیم تو فقط موندی.
نیلیکا: پیداش کردم.
سوجون: خدایا مرسی مچکرم.
نیلیکا: جای قدقد پاشین بریم لباس بگیریم.
یونجون: بگیری نه بگیریمممم.
نیلیکا: گگگگ
به سمت مغازه رفتیم و ازش پرسیدم.
نیلیکا: ببخشید این لباس که پشت شیشست رو بهم میدین مرسی.
فروشنده: چشم . بفرمایید .
رفتم پوشیدم خیلی خوب شده بودم پس همین رو میگیرم.( عکس ۱)
لباسم رو عوض کردم رفتم بیرون.
سومی: چیشد؟
نیلیکا: همینو میگیرم.
یونجون: خدایا شکرت.
نیلیکا: فقط کفش مونده.
سومی: اینجا کفش داره اینا اون طرف.
نگاهی به کفش ها کردم و یکی چشمم و گرفت پس همون و گرفتم و دقیقا سایز پای من مونده بود.( عکس۲)
یونجون: خب دیگه ما میریم.
همه به سمت خونه هامون رفتیم .
(دو ساعت بعد)
دیرمون شده بود پس با همون لباسا به سمت جنگل رفتیم و شب قرار بود بمونیم وای چه خوشی بگذره...... .
«از زبان نیلیکا»
امروز شنبه بود مدرسه تعطیل بود پس با بچه ها برنامه ریختم بریم جنگل و پارتی بگیریم پس منو سومی گفتیم بریم خرید پس زنگ زدم بهش.
« مکالمه »
نیلیکا: سلام خر بیداری؟
سومی : کی ۱۰ صبح بیداره گاو!
نیلیکا: من و تو. حالا پاشو آماده شو که باید بریم خرید .
سومی: باش خداحافظ.
«پرش زمانی»
آماده شدم و سومی اومد اینجا حرکت کردیم به سمت پاساژ تو راه پسرا رو دیدیم.
نیلیکا: عههه سومی پسرا.
سومی: پشمام اینا اینجا چی میخوان؟
نیلیکا: بیا از خودشون بپرسیم .
به سمت پسرا رفتیم.
سومی: سلام شما اینجا چکار میکنین؟
یونجون: سلام داریم میریم پاساژ خرید شما اینجا چکار میکنین؟
نیلیکا: اومدیم خرید😊.
سوجون: آها پس بیاین باهم بریم لیدی ها.
سومی: چشم مستر.
همه به سمت پاساژ رفتیم وقتی وارد شدیم خیلی شلوغ بود من از جاهای شلوغ خیلی خوشم نمیاد ولی بازم به سمت مغازه ها رفتیم بعد دو ساعت یک لباس نظرم و جلب کرد.
سومی: نیلیکا بدو یه چیزی بخر هممون گرفتیم تو فقط موندی.
نیلیکا: پیداش کردم.
سوجون: خدایا مرسی مچکرم.
نیلیکا: جای قدقد پاشین بریم لباس بگیریم.
یونجون: بگیری نه بگیریمممم.
نیلیکا: گگگگ
به سمت مغازه رفتیم و ازش پرسیدم.
نیلیکا: ببخشید این لباس که پشت شیشست رو بهم میدین مرسی.
فروشنده: چشم . بفرمایید .
رفتم پوشیدم خیلی خوب شده بودم پس همین رو میگیرم.( عکس ۱)
لباسم رو عوض کردم رفتم بیرون.
سومی: چیشد؟
نیلیکا: همینو میگیرم.
یونجون: خدایا شکرت.
نیلیکا: فقط کفش مونده.
سومی: اینجا کفش داره اینا اون طرف.
نگاهی به کفش ها کردم و یکی چشمم و گرفت پس همون و گرفتم و دقیقا سایز پای من مونده بود.( عکس۲)
یونجون: خب دیگه ما میریم.
همه به سمت خونه هامون رفتیم .
(دو ساعت بعد)
دیرمون شده بود پس با همون لباسا به سمت جنگل رفتیم و شب قرار بود بمونیم وای چه خوشی بگذره...... .
۴.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.