باورم کن... ( پارت ۸ )
یوری: فقط شبیهشم... چی از جونم میخوای
جیمین: هیچی خودت
صچیوری: چرا نمیفهمی من اون دختره نیستم اصلا چرا نمیری پیش خودش
جیمین: اگه میتونستم برم ، دنبال تو نبودم *داد*
بخاطر فوبیا داد و بیداد بخاطر دعوای پدر مادرم تو بچگی، میترسم و میرم عقب و میشینم یه گوشه و گوشامو میگیرم و گریه میکنم
جیمین: چیشد؟
یوری: *گریه شدید*
دلش میسوخه میاد پیشم
جیمین: *گریه* ب...ب...به م...م....من ن....نزدیک نشو*لکنت شدید*
بغلم میکنه، هلش میدم
یوری: اینطور که میگی مثل اینکه عشقت مرده... خوش بحالش راحت شده از دستت... ایده بدیم نیستا... میدونم هیچجوره از شرت خلاص نمیشم پس یه راه میمونه*گریه و خندت عصبی*
لیوان کنار تخت رو میشکنم و با تیکه شیشه رگ اصلی دستمو میبرم
از دستم میکشه
جیمین: یااااا چیکار میکنی
بیهوش میشم
《 ویو جیمین 》
دیدم بیهوش شد سریع بردمش بیمارستان
<< ساعت ۳ شب >>
《 ویو یونگی 》
خواب بودم که گوشیم زنگ خورد
// مکالمه //
یونگی: بله؟
& از بیمارستان ●●● تماس میگیرم، خواهرتون الان اینجا بستری هستن
یونگی: چییی الان خودمو میرسونم
سریع آماده میشم
<< فلش بک قبل تماس >>
// ویو یوری //
بزور چشامو باز کردم
پرستار: عه بهوش اومدین
میره سریع دکتر خبر میکنه
دکتر علائم حیاتیمو چک میکنه
دکتر: چیزی لازم دارید؟
یوری: جیمین بیرونه
دکتر: همراهتون؟ بله هستن
یوری: میشه منو فراری بدین، این منو دزدیده
دکتر: متاسفم ولی ما همچین اجازه ای نداریم
یوری: لطفا خواهش میکنم
دکتر: نمیشه متاسفم
یوری: حداقل زنگ میزنید به برادرم؟
دکتر: بله حتما شمارشون رو بدین تماس میگیریم
یوری: چشم
شمارشو دادم
<< پایان فلش بک >>
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
جیمین: هیچی خودت
صچیوری: چرا نمیفهمی من اون دختره نیستم اصلا چرا نمیری پیش خودش
جیمین: اگه میتونستم برم ، دنبال تو نبودم *داد*
بخاطر فوبیا داد و بیداد بخاطر دعوای پدر مادرم تو بچگی، میترسم و میرم عقب و میشینم یه گوشه و گوشامو میگیرم و گریه میکنم
جیمین: چیشد؟
یوری: *گریه شدید*
دلش میسوخه میاد پیشم
جیمین: *گریه* ب...ب...به م...م....من ن....نزدیک نشو*لکنت شدید*
بغلم میکنه، هلش میدم
یوری: اینطور که میگی مثل اینکه عشقت مرده... خوش بحالش راحت شده از دستت... ایده بدیم نیستا... میدونم هیچجوره از شرت خلاص نمیشم پس یه راه میمونه*گریه و خندت عصبی*
لیوان کنار تخت رو میشکنم و با تیکه شیشه رگ اصلی دستمو میبرم
از دستم میکشه
جیمین: یااااا چیکار میکنی
بیهوش میشم
《 ویو جیمین 》
دیدم بیهوش شد سریع بردمش بیمارستان
<< ساعت ۳ شب >>
《 ویو یونگی 》
خواب بودم که گوشیم زنگ خورد
// مکالمه //
یونگی: بله؟
& از بیمارستان ●●● تماس میگیرم، خواهرتون الان اینجا بستری هستن
یونگی: چییی الان خودمو میرسونم
سریع آماده میشم
<< فلش بک قبل تماس >>
// ویو یوری //
بزور چشامو باز کردم
پرستار: عه بهوش اومدین
میره سریع دکتر خبر میکنه
دکتر علائم حیاتیمو چک میکنه
دکتر: چیزی لازم دارید؟
یوری: جیمین بیرونه
دکتر: همراهتون؟ بله هستن
یوری: میشه منو فراری بدین، این منو دزدیده
دکتر: متاسفم ولی ما همچین اجازه ای نداریم
یوری: لطفا خواهش میکنم
دکتر: نمیشه متاسفم
یوری: حداقل زنگ میزنید به برادرم؟
دکتر: بله حتما شمارشون رو بدین تماس میگیریم
یوری: چشم
شمارشو دادم
<< پایان فلش بک >>
حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
- ۸.۳k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط