بانو

بانو ...
مریض که می شوی
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص ماه را برایت می آورم!
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص ماه در آن است
و پتوی نم‌دار ابر را
رویت می کشم
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنینم...
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده ای...

"عادل دانتیسم"
دیدگاه ها (۳)

من زاده ی رویاهای توامبه تو اندیشیدمو آفریده شدم...."محمد شم...

هدیه‌ام از تولد، گریه بودخندیدن را تو به من آموختیسنگ بوده‌ا...

نمی دانمتو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارمیا نفسم را به اندازه...

سلام ودرود دوستان خوبم...عزیزان گروهی در تلگرام تشکیل دادیم....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط