بانو ...
بانو ...
مریض که می شوی
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص ماه را برایت می آورم!
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص ماه در آن است
و پتوی نمدار ابر را
رویت می کشم
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنینم...
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده ای...
"عادل دانتیسم"
مریض که می شوی
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص ماه را برایت می آورم!
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص ماه در آن است
و پتوی نمدار ابر را
رویت می کشم
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنینم...
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده ای...
"عادل دانتیسم"
۲.۰k
۱۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.