شششش آروم باش
شششش آروم باش
-درد میکنه (گریه)
+ میدونم تحمل کن دیگه...
-هق...خیلی بی رحمی
+ پرنسس میدونی که لازم دارم کسی بجز تو بهم حال نمیده درک کن دیگه (ریلکس)
ویو تهیونگ
-پس چرا شلاق زدی هق؟(گریه)
+ میخواستم زودتر ار..ضا بشم...(ریلکس)
-درد میکنه آییی
+ صدات نیاد میخوام بخوابم( ترسناک)
که صدایی ازش نیومد فک کنم بیهوش شد چون چشماش بسته شد بغلش کردم و خوابیدم
فردا
ویو تهیونگ
بیدار شدم آت هنوز خواب بود رفتم بیرون تا به کلارا سر بزنم امروز هم تولدش بود ولی تولد نمیخواد در و باز کردم کلارا تو بالکن بود رفتم سمتش
+ سلام عزیزم
=این..اینجا خیلی قشنگه...
+ اره...تولدت مبارک
=(بغض)
که یهو بغض شدیدی کرد
+ خوبی؟
=ا..اره
ویو کلارا
چند روزی میشه خواب هام تعبیر میشه عین خوابی که دیدم مامان اومده پیشم...دیشب خواب دیدم...خواب دیدم تهیونگ امروز میره ماموریت و بعد میمیره..
=امروز...نرو مأموریت
+ تو از کجا میدونی
=توروخدا نرو
+ کلارا باید برم
اگه اینطوری بگم فایده ندارع داد زدم
=من تولد میخوام
+ چ..چی؟
=اره میخوام پس نباید بری دیگه
+ باشه نمیرم پس من میرم وسایل جشن و آماده کنم
بعد از گونم بوس کرد و رفت هینی کشیدم...با اینکه تو خوابم بعد مرگ تهیونگ منو مامان و بابا داداشی با هم میشیم ولی....نتونستم بغضم ترکید و گریه کردم از تولدم متنفرم
ویو تهیونگ
خیلی ذوق کردم که بعد چندین سال تولد میخواست از جین خبر نداشتم رفتم عمارتش چون بادیگارد ها و خدمتکارا منو میشناختن
این یدونه رو بخاطر اسرار هاتون گذاشتم وگرنه برای پارت بعد حمایت نکنید نمیزارم
-درد میکنه (گریه)
+ میدونم تحمل کن دیگه...
-هق...خیلی بی رحمی
+ پرنسس میدونی که لازم دارم کسی بجز تو بهم حال نمیده درک کن دیگه (ریلکس)
ویو تهیونگ
-پس چرا شلاق زدی هق؟(گریه)
+ میخواستم زودتر ار..ضا بشم...(ریلکس)
-درد میکنه آییی
+ صدات نیاد میخوام بخوابم( ترسناک)
که صدایی ازش نیومد فک کنم بیهوش شد چون چشماش بسته شد بغلش کردم و خوابیدم
فردا
ویو تهیونگ
بیدار شدم آت هنوز خواب بود رفتم بیرون تا به کلارا سر بزنم امروز هم تولدش بود ولی تولد نمیخواد در و باز کردم کلارا تو بالکن بود رفتم سمتش
+ سلام عزیزم
=این..اینجا خیلی قشنگه...
+ اره...تولدت مبارک
=(بغض)
که یهو بغض شدیدی کرد
+ خوبی؟
=ا..اره
ویو کلارا
چند روزی میشه خواب هام تعبیر میشه عین خوابی که دیدم مامان اومده پیشم...دیشب خواب دیدم...خواب دیدم تهیونگ امروز میره ماموریت و بعد میمیره..
=امروز...نرو مأموریت
+ تو از کجا میدونی
=توروخدا نرو
+ کلارا باید برم
اگه اینطوری بگم فایده ندارع داد زدم
=من تولد میخوام
+ چ..چی؟
=اره میخوام پس نباید بری دیگه
+ باشه نمیرم پس من میرم وسایل جشن و آماده کنم
بعد از گونم بوس کرد و رفت هینی کشیدم...با اینکه تو خوابم بعد مرگ تهیونگ منو مامان و بابا داداشی با هم میشیم ولی....نتونستم بغضم ترکید و گریه کردم از تولدم متنفرم
ویو تهیونگ
خیلی ذوق کردم که بعد چندین سال تولد میخواست از جین خبر نداشتم رفتم عمارتش چون بادیگارد ها و خدمتکارا منو میشناختن
این یدونه رو بخاطر اسرار هاتون گذاشتم وگرنه برای پارت بعد حمایت نکنید نمیزارم
- ۷.۷k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط