وای بر صاحبان فیشهایحقوقی آنچنانی
وای بر صاحبان فیش_های_حقوقی آنچنانی ...
/عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم یکی از شدت سرما درون خانه تب کرده
یکی از فقر ، ناچاراً به فحشا روی آورده
یکی روزِ خودش را با هزاران مکر ، شب کرده
و یک کودک لباسِ فقر پوشیده ،
تمامِ شهر با کاسه ای خالی وجب کرده....
چها که من نمیکردم...
عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم جوان از فرطِ بی پولی
به دام اعتیاد افتاده و سر در گریبان است
و بانویی جوان بهرِ ملاقاتِ پدر
از درد میخندد....
چرا که خنده اش مستوجبِ الطافِ سربازان زندان است!
یکی دیگر برای نانِ شب ،
محتاجِ حرّاجِ تنِ خود در خیابان است...!
چها که من نمیکردم...
عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم میانِ گوسفندان ، گلّه ی گرگی لباس میش پوشیده
و یا مردِ ریاکاری ،
به روی معصیت هایش کلاهی مخملی از ریش پوشیده
و امّا یک نفر بهرِ ریاست بر یکی مسنَد
برای خوردنِ خونِ خلائق سخت کوشیده
چها که من نمیکردم..
عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم برای خوردنِ مالِ یتیمان گرگ بیدار است
و نان خالی و خرما برای مستمندان ، کلّ افطار است
نزول از فرطِ ناچاری بلای خانمانسوزِ فقیرانِ گرفتار است
پدر از شرمِ فرزندش زِ دنیا سخت بیزار است
طبیب از شوق لبریز است، که نصفِ شهر بیمار است
چها که من نمیکردم...
عجب فیشی مدیر دارد
چرا من جای او باشم؟!؟
اگر من جای او بودم ، که اینها را نمیدیدم
اگر میدیدم اینها را
و میفهمیدم اینها را
همان یک لحظه ی اول هزاران توبه ی صددانه میکردم
و فیش و مال خود را با هزاران خرقه ی تزویر
میانِ تلّ خاکستر رها کرده ، و فکری بر دلِ دیوانه میکردم
بجای صدهزاران مسجد و محراب
برای دردمندان خویش را شمعِ شبِ کاشانه میکردم
و شاید گاهگاهی گیسوی طفلِ یتیمی شانه میکردم....
عجب فیشی مدیر دارد
چرا من جای او باشم؟!؟
/عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم یکی از شدت سرما درون خانه تب کرده
یکی از فقر ، ناچاراً به فحشا روی آورده
یکی روزِ خودش را با هزاران مکر ، شب کرده
و یک کودک لباسِ فقر پوشیده ،
تمامِ شهر با کاسه ای خالی وجب کرده....
چها که من نمیکردم...
عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم جوان از فرطِ بی پولی
به دام اعتیاد افتاده و سر در گریبان است
و بانویی جوان بهرِ ملاقاتِ پدر
از درد میخندد....
چرا که خنده اش مستوجبِ الطافِ سربازان زندان است!
یکی دیگر برای نانِ شب ،
محتاجِ حرّاجِ تنِ خود در خیابان است...!
چها که من نمیکردم...
عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم میانِ گوسفندان ، گلّه ی گرگی لباس میش پوشیده
و یا مردِ ریاکاری ،
به روی معصیت هایش کلاهی مخملی از ریش پوشیده
و امّا یک نفر بهرِ ریاست بر یکی مسنَد
برای خوردنِ خونِ خلائق سخت کوشیده
چها که من نمیکردم..
عجب فیشی مدیر دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم برای خوردنِ مالِ یتیمان گرگ بیدار است
و نان خالی و خرما برای مستمندان ، کلّ افطار است
نزول از فرطِ ناچاری بلای خانمانسوزِ فقیرانِ گرفتار است
پدر از شرمِ فرزندش زِ دنیا سخت بیزار است
طبیب از شوق لبریز است، که نصفِ شهر بیمار است
چها که من نمیکردم...
عجب فیشی مدیر دارد
چرا من جای او باشم؟!؟
اگر من جای او بودم ، که اینها را نمیدیدم
اگر میدیدم اینها را
و میفهمیدم اینها را
همان یک لحظه ی اول هزاران توبه ی صددانه میکردم
و فیش و مال خود را با هزاران خرقه ی تزویر
میانِ تلّ خاکستر رها کرده ، و فکری بر دلِ دیوانه میکردم
بجای صدهزاران مسجد و محراب
برای دردمندان خویش را شمعِ شبِ کاشانه میکردم
و شاید گاهگاهی گیسوی طفلِ یتیمی شانه میکردم....
عجب فیشی مدیر دارد
چرا من جای او باشم؟!؟
- ۷۴۷
- ۰۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط