اتوبوس. تو {خیال}1
اتوبوس. تو {خیال}1
نوشتهی بهرام بیضایی
ایزابل روی آخرین صندلی مینشیند - کمی گیج و زیر لب
ایزابل: میخواهم-برم-شرق
اتوبوس خالی؛ فرانسوا بهجای راننده بهسوی او رو میگرداند.1
فرانسوا: شرق دیگه وجود نداره ایزابل. زمانی جهان خیالانگیزی بود که حالا شده جهان سوم. و پیش از اون همهی چیزهای به درد بخورش منتقل شده به غرب!
ایزابل سر از زمین برمیدارد و مینگرد. حالا همهی مسافران اتوبوس به او می نگرند و منتظرند مقصدش را اعلام کند.1
ایزابل: (مردد) میخوام برم، میخوام برم به-
یک مسافر با ظاهر و زبان عراقی روبرمیگرداند به سوی او-
مسافر: نه، کشور من جنگ است!1
ایزابل: (گیج) به-
مسافری با ظاهر و زبان هندی رو برمیگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: کشور من قحطی و وبا!1
ایزابل: (سرگشته) به-
مسافری با ظاهر و زبان مصری رو میگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: گذرنامه لطفا! با دلار زیاد حتی ابوالهول را هم میتوانی بخری!1
ایزابل: (سرگردان) به-
مسافری با ظاهر و زبان ایرانی رو میگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: حجاب که یادت نرفته؟ حجاب اجباری؛
ایزابل: (با ندانم کاری) به-
مسافری با ظاهر و زبان پاکستانی رو برمیگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: ما آمادهایم برای تعزیر و قصاص!1
ایزابل: (نامطمئن) به-
مسافری با ظاهر و زبان سعودی رو میگرداند بهسوی او ب لبخندی پرمعنی-
دیگری: حرمسرای شیخ؟
ایزابل: (گویییافته) شرق افسانه. جایی کار کنم و زندگی کنم. همین!
مسافری با ظاهر و زبان هنگکنگی، خندان رو میگرداند به سوی او-
دیگری: کار در روسپیخانه؟
ایزابل: (گیج تر از آغاز) مرا ببرید به-
مسافری با ظاهر و زبان افغانی رو میگرداند به سوی او و انگشن میبرد بهسوی لبش-
دیگری: (پچپچکنان) تا آنجا برسیم معلوم نیست مملکت دیت کیست!
فرانسوا: گفتم که شرق دیگه وجود نداره ایزابل. زمانی افسانه ای بود؛ که حالا شده جهان سوم. و پیش از اون همهی چیزهای بهدردبخورش یا دزدیده شده یا فروخته شده به غرب!1
(ایستگاه سلجوق/ فیلمنامه- تابستان ۱۳۷۹/ نوشتهی بهرام بیضایی/ چاپ اول ۱۳۸۱/ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان)
#فیلمنامه
#بهرام_بیضایی
#اتوبوس_خیال
#روشنگری
#خلاصه_کتاب
نوشتهی بهرام بیضایی
ایزابل روی آخرین صندلی مینشیند - کمی گیج و زیر لب
ایزابل: میخواهم-برم-شرق
اتوبوس خالی؛ فرانسوا بهجای راننده بهسوی او رو میگرداند.1
فرانسوا: شرق دیگه وجود نداره ایزابل. زمانی جهان خیالانگیزی بود که حالا شده جهان سوم. و پیش از اون همهی چیزهای به درد بخورش منتقل شده به غرب!
ایزابل سر از زمین برمیدارد و مینگرد. حالا همهی مسافران اتوبوس به او می نگرند و منتظرند مقصدش را اعلام کند.1
ایزابل: (مردد) میخوام برم، میخوام برم به-
یک مسافر با ظاهر و زبان عراقی روبرمیگرداند به سوی او-
مسافر: نه، کشور من جنگ است!1
ایزابل: (گیج) به-
مسافری با ظاهر و زبان هندی رو برمیگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: کشور من قحطی و وبا!1
ایزابل: (سرگشته) به-
مسافری با ظاهر و زبان مصری رو میگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: گذرنامه لطفا! با دلار زیاد حتی ابوالهول را هم میتوانی بخری!1
ایزابل: (سرگردان) به-
مسافری با ظاهر و زبان ایرانی رو میگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: حجاب که یادت نرفته؟ حجاب اجباری؛
ایزابل: (با ندانم کاری) به-
مسافری با ظاهر و زبان پاکستانی رو برمیگرداند به سوی او-
مسافر دیگر: ما آمادهایم برای تعزیر و قصاص!1
ایزابل: (نامطمئن) به-
مسافری با ظاهر و زبان سعودی رو میگرداند بهسوی او ب لبخندی پرمعنی-
دیگری: حرمسرای شیخ؟
ایزابل: (گویییافته) شرق افسانه. جایی کار کنم و زندگی کنم. همین!
مسافری با ظاهر و زبان هنگکنگی، خندان رو میگرداند به سوی او-
دیگری: کار در روسپیخانه؟
ایزابل: (گیج تر از آغاز) مرا ببرید به-
مسافری با ظاهر و زبان افغانی رو میگرداند به سوی او و انگشن میبرد بهسوی لبش-
دیگری: (پچپچکنان) تا آنجا برسیم معلوم نیست مملکت دیت کیست!
فرانسوا: گفتم که شرق دیگه وجود نداره ایزابل. زمانی افسانه ای بود؛ که حالا شده جهان سوم. و پیش از اون همهی چیزهای بهدردبخورش یا دزدیده شده یا فروخته شده به غرب!1
(ایستگاه سلجوق/ فیلمنامه- تابستان ۱۳۷۹/ نوشتهی بهرام بیضایی/ چاپ اول ۱۳۸۱/ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان)
#فیلمنامه
#بهرام_بیضایی
#اتوبوس_خیال
#روشنگری
#خلاصه_کتاب
۱.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.