صبح ساعت ۵ صبح
صبح ساعت ۵ صبح
مامان: ا.ت پاشو پاشو
ا.ت: ماماننن بزار یکم دیگه بخوابم
مامان: امروز اولین روز دبیرستانه پاشو
ا.ت: باشه پاشدمم اَه
ساعت ۶ جلوی مدرسه منظره کوک
منتظر سارام و تهیونگ بودم که یکی از پشت بهم سلام کرد
جولیا: کوک
کوک: جولیا چند وقتیه ندیدمت الان کلاس چندمی
جولیا: من الان ۱۸ سالم هست فکر میکنم منتظر تهیونگ و سارامی
کوک: آره از کجا فهمیدی؟
جولیا: چون اونجا دارن برات دست تکون میدن
جولیا: خب دیگه من باید برم کلاسم داره شروع میشه
کوک: خدافظ
منظره ا.ت
سرم تو گوشی بود و داشتم راه میرفتم که خوردم به ینفر سرم رو برای یک لحظه بالا آوردم و معذرت خواهی کردم و رفتم
ا.ت: امم ببخشیییددد (با استرس)
کوک:.....
سریع وارد راه رو مدرسه شدم
ا.ت: صورتش آشنا به نظر میرسید ولی خب به هرحال در رفتما
منظره کوک
کوک زیر لب: اونننن لعنتیی
تهیونگ میشناختیش
کوک:نه
سارام : آخه انگار دشمن قدیمیت رو دیده بودی
کوک: نه بابا بریم داخل از کلاس عقب میفتیم
مامان: ا.ت پاشو پاشو
ا.ت: ماماننن بزار یکم دیگه بخوابم
مامان: امروز اولین روز دبیرستانه پاشو
ا.ت: باشه پاشدمم اَه
ساعت ۶ جلوی مدرسه منظره کوک
منتظر سارام و تهیونگ بودم که یکی از پشت بهم سلام کرد
جولیا: کوک
کوک: جولیا چند وقتیه ندیدمت الان کلاس چندمی
جولیا: من الان ۱۸ سالم هست فکر میکنم منتظر تهیونگ و سارامی
کوک: آره از کجا فهمیدی؟
جولیا: چون اونجا دارن برات دست تکون میدن
جولیا: خب دیگه من باید برم کلاسم داره شروع میشه
کوک: خدافظ
منظره ا.ت
سرم تو گوشی بود و داشتم راه میرفتم که خوردم به ینفر سرم رو برای یک لحظه بالا آوردم و معذرت خواهی کردم و رفتم
ا.ت: امم ببخشیییددد (با استرس)
کوک:.....
سریع وارد راه رو مدرسه شدم
ا.ت: صورتش آشنا به نظر میرسید ولی خب به هرحال در رفتما
منظره کوک
کوک زیر لب: اونننن لعنتیی
تهیونگ میشناختیش
کوک:نه
سارام : آخه انگار دشمن قدیمیت رو دیده بودی
کوک: نه بابا بریم داخل از کلاس عقب میفتیم
۲.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.