گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کرد
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بیآنکه ردش را بشناسی. بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم.
شاید هم بخواهی و ندانی و نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دستهای به گل آلودهی تو که دیواری را سفید میکنن.
عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق میجنباند و گاه به درد در چاهیت فرو میکشد.
#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
شاید هم بخواهی و ندانی و نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دستهای به گل آلودهی تو که دیواری را سفید میکنن.
عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق میجنباند و گاه به درد در چاهیت فرو میکشد.
#جای_خالی_سلوچ
#محمود_دولت_آبادی
#نشر_چشمه
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.