عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۷۴ (。☬。)
میونشی خجالت زده اوهم ای گفت سپس به تاج تخت تکیه داد جیمین دوباره سمت تختش رفت و این بار روی کمر دراز کشید سپس محکم و جدی گفت : میخواستی راجب جونا بگی موضوع چیه ..
میونشی حالا باید وارد نقشه جدید مین جی میشد .. آروم آب دهنش را قورت داد ٫ از پسش برمیام ٫ .. میونشی: اممم خوب ..
جیمین منتظر نگاهش کرد میونشی با آرامش گفت: برام کاری انجام میدید ... جدی گفت
جیمین : آره به گوشم
میونشی : .. امممم ... جونا بیاد اینجا اونی هانگول بره پیشه مین جی .. اون گفت خیلی دلش میگیره .. منم گفتم .. آره اینو بهش گفت
جیمین جدی بلند شد و روی تخت نشست اخم کرد و محکم گفت. : میونشی د .. درست حرف بزن ببینم چی داری میگی
میونشی لعنتی به خودش فرستاد ٫ احمق نمیتونی حرف بزنی ٫
جیمین : میونشی
با شنیدن صدا بلند و محکم جیمین تند نگاهش کرد حول گفت: ببخشید .. هواسم نبود
جیمین آروم شقیقه اش را ماساژ داد سپس دستش را سمت گردنش برد و کمی ماساژ داد کلافه گفت: باشه .. نیازی نیست بگی .. فهمیدم .. بخواب دیر وقته
جیمین کلافه روی تخت دراز کشید .. ولی این کلافگی جیمین برای چی بود .. شاید تب بالا آورده بود ولی میونشی که متوجه نمیشد .. اون دختر خیلی کنجکاو و گیچ نگاهش کرد ٫ یهویی چی شد .. با لبخند حرف که میزد ٫
خودش هم پتو را از پایین کشید سمته خودش و تا پهلو روی خودش کشید چراغ را خاموش نمود و آن اتاق سفید در تاریکی شب حکم برداشت ... میونشی روی پهلو به جیمین دراز کشید و ناخواسته خودش هم نفهمید از میان لب هایش پرید : چرا کلافه ای
جیمین به پهلو سمتش چرخید سپس پتو سفید و پفی را سمتش کشید و تا پهلو برد ..
جیمین : چیزی نیست خستم همین
میونشی : بخاطر من کلافه شدی
جیمین آروم و خسته خندید : نه بچه چرا باید بخاطر تو کلافه بشم گفتم که خستم
(。☬。)پارت ۷۴ (。☬。)
میونشی خجالت زده اوهم ای گفت سپس به تاج تخت تکیه داد جیمین دوباره سمت تختش رفت و این بار روی کمر دراز کشید سپس محکم و جدی گفت : میخواستی راجب جونا بگی موضوع چیه ..
میونشی حالا باید وارد نقشه جدید مین جی میشد .. آروم آب دهنش را قورت داد ٫ از پسش برمیام ٫ .. میونشی: اممم خوب ..
جیمین منتظر نگاهش کرد میونشی با آرامش گفت: برام کاری انجام میدید ... جدی گفت
جیمین : آره به گوشم
میونشی : .. امممم ... جونا بیاد اینجا اونی هانگول بره پیشه مین جی .. اون گفت خیلی دلش میگیره .. منم گفتم .. آره اینو بهش گفت
جیمین جدی بلند شد و روی تخت نشست اخم کرد و محکم گفت. : میونشی د .. درست حرف بزن ببینم چی داری میگی
میونشی لعنتی به خودش فرستاد ٫ احمق نمیتونی حرف بزنی ٫
جیمین : میونشی
با شنیدن صدا بلند و محکم جیمین تند نگاهش کرد حول گفت: ببخشید .. هواسم نبود
جیمین آروم شقیقه اش را ماساژ داد سپس دستش را سمت گردنش برد و کمی ماساژ داد کلافه گفت: باشه .. نیازی نیست بگی .. فهمیدم .. بخواب دیر وقته
جیمین کلافه روی تخت دراز کشید .. ولی این کلافگی جیمین برای چی بود .. شاید تب بالا آورده بود ولی میونشی که متوجه نمیشد .. اون دختر خیلی کنجکاو و گیچ نگاهش کرد ٫ یهویی چی شد .. با لبخند حرف که میزد ٫
خودش هم پتو را از پایین کشید سمته خودش و تا پهلو روی خودش کشید چراغ را خاموش نمود و آن اتاق سفید در تاریکی شب حکم برداشت ... میونشی روی پهلو به جیمین دراز کشید و ناخواسته خودش هم نفهمید از میان لب هایش پرید : چرا کلافه ای
جیمین به پهلو سمتش چرخید سپس پتو سفید و پفی را سمتش کشید و تا پهلو برد ..
جیمین : چیزی نیست خستم همین
میونشی : بخاطر من کلافه شدی
جیمین آروم و خسته خندید : نه بچه چرا باید بخاطر تو کلافه بشم گفتم که خستم
- ۷.۳k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط