ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۴۳ فصل ۳ )


روب جیمین از شرکتش تماس گرفت و گفت فردا حرکت تور کمپه و ٤ تا جا رزرو کرده و فردا صبح زود باید حرکت کنیم با ذوق گفت: مرسي.. الان مياي خونه؟ جدی گفت
جیمین : نه دیر وقت میام.
اچرا دیر میاد؟ يعني ميخواد بره جايي؟ اما به جاي همه سوالهاي توي ذهنم جدي و اروم گفتم
الا : باشه..خدافظ.
جیمین : خدافظ...
و قطع کرد. لبامو جمع کردم يعني ميخواد تو شرکت بمونه و کار کنه یا...
نيکول : چي شد؟
تند به نیکول لبخند زدم و گفتم
الا : ٤ تا جا رزرو کرده..فردا صبح حركته..
و غمگین گفتم ..... الا : کاش تو هم ميومدي..
مهربون گفت...... : من خيلي سفر کردم. خیالت راحت چيزي رو از دست نمیدم. بعد با هم میریم به سفر توپ.. جبران میشه.
نرم خندیدم و گفتم خوبه
ودو لیوان آب پرتقال ریختم که :گفت جیمین الان میاد خونه؟ با دلخوري مخفي گفتم نه.گفت شب دیر میام.. ابرو بالا انداخت و :گفت خب کجا میره؟
شونه بالا انداختم و با لیوان هاي آبمیوه رفتم سمتش و
گفتم نمیدونم..
و یه لیوان رو سمتش گرفتم.
متعجب و با دهن باز گرفت و گفت همین؟گفته شب دیر
میام و تو هم گفتی باشه؟ به همین راحتي؟
گنگ گفتم:پس چي؟
اخم کردم و گفتم مثل اینکه یادت رفته رابطه و ازدواجمون
چطوریه..
شوکه یه ذره از آبمیوه اش خورد و گفت: يعني اصلا برات
مهم نیست کجاست و با کیه؟
لب هاي خشك شده و غمگینم رو به هم چسبوندم و براي اينکه حال گرفته مو نبینه بلند شدم و بهش پشت کردم و رفتم
سمت اشپزخونه و :گفتم چه فایده ای داره؟
شیطون گفت: پس مهمه..
کلافه :گفتم شاید قراره کارهاشو مرتب کنه و تو شرکت
میمونه.. میشه. درباره یه چیز دیگه حرف بزنیم؟ خبیث گفت: نه اصلا نمیشه.. شرکت نیست و امشب باید بفهمیم کجاست...
متعجب نگاش کردم و چشمامو گرد کردم و گفتم:چی؟ با لبخند شیطانی گفت: نگو که تو دلت نمیخواد بفهمي..
متفکر نگاش کردم
دلم میخواست اما...
با لبخند گفت: جیمین عادتشه.. وقتي يه قضيه بدي رو از سر رد میکنه میره یه جایی که آشنایی نباشه تا حواس خودشو پرت کنه.
و
گوشیشو در آورد و شیطون گفت و ما امشب آمار اونجا
رو در میاریم..
هول گفتم نگو با زنگ زدن به خودش؟
سربه طرفين تكون داد و گفت: نچ نچ..
واقعا دوست داشتم بدونم کجاست و.. دوست نداشتم تنها باشه.
میخواستم کنارش باشم..همونطور که اون تو همه روزاي
سختم کنارم بود.
از فکرش لبخندي رو لبم اومد.
نیکول شماره اي گرفت و گوشی رو گذاشت رو ايفون بعد یه زنگ صدای پرانرژي فرد تو فضا پیچید:انقدر زود دلت
برام تنگ شد دختر یوناني؟
لبخند زدم
دیدگاه ها (۵)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۴۴ فصل ۳ )نیکول خندید و گفت: حاضرم باه...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۴۴ فصل ۳ )نیکول خندید و گفت: حاضرم باه...

فصل 4 شب دردناک در ۳۰ آذر شروع خواهد شد ( توجه برای کسایی که...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۷۴ (。☬⁠。⁠)⁩میون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط