رمان چاله پارت ۴
بعد از اون تصمیم گرفتی یکم دیگه توی سالن بمونی...
روی یکی از صندلی های آرایشگری نشستی و به تصویر خودت توی آینه خیره شدی...
ا.ت: چوی ا.ت...تو استخدام شدی...سخت کار کن و از تلاش کردن دست بر ندار...
دستی به موهات کشیدی که یکی صدات کرد!
برگشتی و چشمت به سو هیوک افتاد...
ا.ت: او سو هیوک تویی! بیا بشین اینجا
و به صندلی کنارت اشاره کردی
سو هیوک: باشه....
کنارت نشست...
سو هیوک: تو تازه استخدام شدی...ولی من چند ماهه اینجام...
ا.ت: اره...کارآموزی خیلی سخته...من توی دورانی که کار آموز بودم مجبور بودم که کار پاره وقت انجام بدم تا بتونم اجاره خونه ای که توش زندگی میکردم رو بدم...
سو هیوک: پس پدر مادرت چی؟
ا.ت: اونا توی یه شهر دیگه ان..
سو هیوک: آها...ولی میدونی چی خیلی اذیتم میکنه؟
ا.ت: چی؟
سو هیوک: اینکه جانگ مین و اساوا بهم زور میگن و قلدری میکنن
ا.ت: واقعا؟؟؟ از رفتارشون با منم معلوم بود قلدرن...حتی سلام هم نکردن
سو هیوک: اهوم...اونا قلدرن...مواظب باش اذیتت نکنن
ا.ت: اهوم
سو هیوک ازت خداحافظی گرفت و رفت...دیگه اخرای ساعت کاریت بود و باید میرفتی...
داشتی وسایلت رو جمع میکردی که در یهو باز شد...
روتو برگردوندی که با اعضا که داشتن باهم میگفتن و میخندیدن رو به رو شدی
جیمین زود تر از بقیه روشو برگردوند...تورو که دید تعجب کرد!
جیمین: ا.ت تو نباید میرفتی؟؟
با حرف جیمین بقیه اعضا هم روشونو برگردوندن...
جین: اسمت ا.ت بود دیگه؟؟ چرا هنوز نرفتی؟
ا.ت: او سلام...داشتم وسایلمو جمع میکردم...
تهیونگ: شام خوردی؟
ا.ت: اوه نه فعلا نخوردم
تهیونگ: پس بمون ماهم همین الان شام میخوریم...
ا.ت: نه من مزاحم نمیشم...
کوک: چرا مزاحم باشی....بیا دیگه...
ا.ت: مرسی...
روی یکی از صندلی های آرایشگری نشستی و به تصویر خودت توی آینه خیره شدی...
ا.ت: چوی ا.ت...تو استخدام شدی...سخت کار کن و از تلاش کردن دست بر ندار...
دستی به موهات کشیدی که یکی صدات کرد!
برگشتی و چشمت به سو هیوک افتاد...
ا.ت: او سو هیوک تویی! بیا بشین اینجا
و به صندلی کنارت اشاره کردی
سو هیوک: باشه....
کنارت نشست...
سو هیوک: تو تازه استخدام شدی...ولی من چند ماهه اینجام...
ا.ت: اره...کارآموزی خیلی سخته...من توی دورانی که کار آموز بودم مجبور بودم که کار پاره وقت انجام بدم تا بتونم اجاره خونه ای که توش زندگی میکردم رو بدم...
سو هیوک: پس پدر مادرت چی؟
ا.ت: اونا توی یه شهر دیگه ان..
سو هیوک: آها...ولی میدونی چی خیلی اذیتم میکنه؟
ا.ت: چی؟
سو هیوک: اینکه جانگ مین و اساوا بهم زور میگن و قلدری میکنن
ا.ت: واقعا؟؟؟ از رفتارشون با منم معلوم بود قلدرن...حتی سلام هم نکردن
سو هیوک: اهوم...اونا قلدرن...مواظب باش اذیتت نکنن
ا.ت: اهوم
سو هیوک ازت خداحافظی گرفت و رفت...دیگه اخرای ساعت کاریت بود و باید میرفتی...
داشتی وسایلت رو جمع میکردی که در یهو باز شد...
روتو برگردوندی که با اعضا که داشتن باهم میگفتن و میخندیدن رو به رو شدی
جیمین زود تر از بقیه روشو برگردوند...تورو که دید تعجب کرد!
جیمین: ا.ت تو نباید میرفتی؟؟
با حرف جیمین بقیه اعضا هم روشونو برگردوندن...
جین: اسمت ا.ت بود دیگه؟؟ چرا هنوز نرفتی؟
ا.ت: او سلام...داشتم وسایلمو جمع میکردم...
تهیونگ: شام خوردی؟
ا.ت: اوه نه فعلا نخوردم
تهیونگ: پس بمون ماهم همین الان شام میخوریم...
ا.ت: نه من مزاحم نمیشم...
کوک: چرا مزاحم باشی....بیا دیگه...
ا.ت: مرسی...
۵.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.