وانشات از Teahyung
دوباره خودشو توی آیینه چک کرد و برای بار هزارم ساعتی که پشت دستش بسته بود و نگاه کرد.نمیخواست دیر برسه.هر چی باشه قراره با ا.ت کسی که بیش از اندازه عاشقشه بره سر قرار.در خونه رو بست و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتاد.توی راه گل فروشی رو دید و تصمیم گرفت یک شاخه گل رز قرمز بخره و بعد به راهش ادامه بده.همینطور که راه میرفت قطره ی آبی روی صورتش چکید.قدم هاشو تند تر کرد تا به کافه مورد نظرش برسه.تا در کافه رو باز کرد صدای دینگ زنگی که بالای در وصل شده بود به گوشش رسید.روی میز دو نفره ای نشست و پالتوشو پشتش آویزون کرد.قرارشون ساعت ۸ بود ولی الان ده دقیقه گذشته بود و هیچ خبری از ا.ت نبود.تا چند دقیقه همینطور خودشو با حرف هایی که به خودش میزد سرگرم میکرد.
“یعنی چیزیش نشده؟چرا دیر کرده؟نکنه یادش رفته؟”
دستشو بالا اورد تا گارسون ببینتش و سر میز بیاد.یه فنجون قهوه سفارش داد و دستشو زیر سرش گذاشت و به جای خالی ا.ت خیره شد.تهیونگ میخواست امشب بهش اعتراف کنه ولی انگار قرار نبود اون اتفاق بیفته.
قهوه ای که سفارش داده بود و خورد و از جاش بلند شد و از کافه کوچیک و دنج اومد بیرون.از سرما لرزی کرد و گوشه ای ایستاد.
پاهامو یک قدم جلوتر گذاشت و همین کار باعث خیس شدنش شد.
همینطور وایساد و وایساد و وایساد ولی خبری از ا.ت نبود.
وقتی دید که حتی با دوساعت وایسادن زیر بارون ا.ت نمیاد با چشم های اشکی گل روز و گوشه ی خیابون پرت کرد و شروع به قدم زدن توی خیابون های بارونی سئول کرد.
روز بعدش توی دانشگاه شنید که ا.ت درخواست یکی از پسر هارو قبول کرده و باهاش قرار میزاره و دقیقا همون موقع بود که بزرگترین درس توی زندگیشو گرفته….
✓ #madi ~ #BTS ~ #Oneshot ~ #taehyung ❜
⊸ @fan_bts_madi
“یعنی چیزیش نشده؟چرا دیر کرده؟نکنه یادش رفته؟”
دستشو بالا اورد تا گارسون ببینتش و سر میز بیاد.یه فنجون قهوه سفارش داد و دستشو زیر سرش گذاشت و به جای خالی ا.ت خیره شد.تهیونگ میخواست امشب بهش اعتراف کنه ولی انگار قرار نبود اون اتفاق بیفته.
قهوه ای که سفارش داده بود و خورد و از جاش بلند شد و از کافه کوچیک و دنج اومد بیرون.از سرما لرزی کرد و گوشه ای ایستاد.
پاهامو یک قدم جلوتر گذاشت و همین کار باعث خیس شدنش شد.
همینطور وایساد و وایساد و وایساد ولی خبری از ا.ت نبود.
وقتی دید که حتی با دوساعت وایسادن زیر بارون ا.ت نمیاد با چشم های اشکی گل روز و گوشه ی خیابون پرت کرد و شروع به قدم زدن توی خیابون های بارونی سئول کرد.
روز بعدش توی دانشگاه شنید که ا.ت درخواست یکی از پسر هارو قبول کرده و باهاش قرار میزاره و دقیقا همون موقع بود که بزرگترین درس توی زندگیشو گرفته….
✓ #madi ~ #BTS ~ #Oneshot ~ #taehyung ❜
⊸ @fan_bts_madi
۴.۲k
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.